🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بر زورقی طلایی و زیبا نشسته ای
در خوابهای ساحلی ات غرق می شوی…
آسوده روی بستری از پرنیان شعر
در واژه های مخملی ات غرق می شوی…
امواج ،روی صورت تو دست می کشند…
آرام، گونه های تو نمناک می شود…
با شوری ملایم دستان نرم آب
انگار، زنگهای دلت پاک می شود…
خطی سیاه دور نگاهت کشیده ای
-مانند شب که پرده به اسرار می کشد-
چشمان تو همیشه غمی جاودانه را
با زیرکی به ورطه ی انکار می کشد
دنیا همیشه سهم تو را از خوشی گرفت…
بخشید سهم تیرگی اش را به خاک تو
خورشید روی آب و زمین قصه ها نوشت
از سرنوشت ملتهب و تابناک تو…
دل می ربود وسعت دریای بودنت
هرچند در نگاه تو حسی غریب داشت
نیلی…کبود…آبی فیروزه ای…بنفش…
دریا همیشه منظره ای دلفریب داشت…
بر زورق طلایی تو آه می وزید…
وقتی که ناخدای تو موج سکوت بود…
شاید کسی ندید ولی در دیار تو
همواره عمق فاجعه، اوج سکوت بود…
دریا به آسمان شب آغوش می گشود…
می رفت موج، زیر لحاف سیاه شب
لغزید زورقی به دل نقره گون ماه
دستی سرود شعر تو را در پناه شب….
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
آبان 15, 1395
سلام و درود بر ملکه شعر پاک
دلتنگ اشعار نغز و زیبا و منحصر بفردتان بودم.
سپاس از اینکه هستید
در پناه خدا شاد زی
پاسخ
آبان 15, 1395
درودها مهربانو
پاسخ
آبان 15, 1395
سلام نازنینم
مثل همیشه عااااااالی
?
واقعا ازخوندن اشعارتون لذت میبرم
پاسخ
آبان 15, 1395
شاید کسی ندید ولی در دیار ِ تو
همواره عمق ِ فاجعه ، اوج ِ سکوت بود
درود بر شما .قلمتان گلباران
پاسخ
بستن فرم