🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 هنوز بيدارى؟

(ثبت: 264468) مهر 16, 1402 
هنوز بيدارى؟

قلمزنی‌‌ست دلم؛ زخم سینه‌ام ‌کاری
مرور می‌کُنَدَم ضربه‌های تكرارى

به انتخاب خودم عاشقانه بخشیدم
عنانِ واژه، به دستِ خدایِ توداری‌

مرا سیاهیِ سیّالِ نیمه‌شب نوشید
و در رگارگ او جان‌ِ صبح، شد جاری

براى همقدمى با جهان گذرگاهی‌ست
میانِ کـــوهِ گدازانِ خویشُــــتن‌داری

جنون، جواز عبور از میان آتش بود
نَبَســت راه مرا مرزهاى هوشيارى

به هر کلاف درآویخت دست احساسم
که نقــــشِ چاره ببافم به دار ناچاری

همیشه غوطه‌ورم در سرابِ پیمودن
فناســــت آخرِ دنیای اسبِ عصّاری

تمام عمر من انگار خوابگردی بود
تو در کجای جهانی؟ هنوز بیداری؟

 

 

 

نقدها
  1. طارق خراسانی

    مهر 17, 1402

    با درود
    امروز صبح سعادت دوباره خواندن این غزل منحصر بفرد نصیبم شد
    تمام ابیات فوق عالی هستند
    این بیت ذهن مرا خیلی به خودش مشغول کرده احساس می کنم بجای فنا از واژه ای دیگر باید سود جست چون اسب عصاری راه خودش را می رود ولی بنا بر خواسته صاحبش حرکت او خطی نیست دورانی ست او به فنا نمی رود دور محوری می چرخد و محصولی هم به دست می آید پایان کار روزانه اش ارزشمند است.

    • غزل آرامش

      مهر 17, 1402

      سلام و درود خدمت شما بزرگمهر ارجمند
      بله حق با شماست
      زندگى اسب عصارى برايى مايى كه از آن بهره مى بريم ارزشمند است
      اما بياييد از ديدگاه اسبها به آن سبك زندگى بنگريم
      چرخش بى وقفه در فضايى محدود و تا انتهاى حيات…
      به نظر من وقف كردن زندگى خود براى ديگران و يا نقش قربانى را بازى كردن سبك درستى براى زندگى كردن نيست. به اعتقاد من ارزش زندگى در آن است كه زمان تمديد‌ناپذیر و محدودی را که در اختیار داریم بتوانیم به شیوه ای زندگی کنیم که وجودمان هم برای خودمان و هم برای اطرافیان و دنیای اطرافمان مفید و پربار باشد.
      به همین دلیل فکر می کنم تمام عمر دور خود چرخیدن نمیتواند نمادی از یک زندگی پربار و زیبا باشد.
      البته این دیدگاه من است و شاید هم درست نباشد. اما همانطور که میدانید من زندگی و تجربیات خودم را می‌سرایم.
      سپاس از همراهی پرمهرتان

      • رضا محمدصالحی

        مهر 19, 1402

        سلام و عرض ادب

        شعر را برای بار دوم می خوانم و آمدم تا در خصوص ابهام مصرع « اسب عصاری » نظرم رو بیان کنم

        با توضیح بانو آرامش کاملا موافقم چه آنکه در مصرع هم تصریح شده است « فناست آخرِ دنیای اسبِ عصّاری» یعنی عاقبت دنیای اسب عصاری فنا خواهد بود حرکتی تکراری و بی حاصل ( برای اسب) که فقط عمرش را می گذراند و به جایی نمی رسد.

      • طارق خراسانی

        مهر 19, 1402

        سلام‌ مجدد
        بحث و گفتگو برای روشن شدن موضوعی لازم است و با توضیحات شما نه تنها مجاب شده بلکه دریچه ای بر رویم گشوده شد تا از آن دریچه به گذشته های خود و‌آنانی را که می شناختم بنگرم .
        خیلی ها به خطا و نهایتا به فنا رفته ایم
        خوشحالم که به عمق معنای بیت مورد نظر پی بردم و بی شک عالی ست
        درودتان 🍃🌹🍃

نظرها
  1. طارق خراسانی

    مهر 16, 1402

    سلام غزل جان
    بعد از مدت ها چشمم به غزل زیبایت روشن شد
    چه قدر‌ دلتنگ‌ حضورت بودم
    همین دو‌ روز قبل از اینکه شعری ارسال کنید ناخودآگاهم فعال شده بود و بشدت بیادت بودم
    با خود می گفتم غزل کجاست؟ آیا هنوز شعری می گوید ؟
    بروم دوباره غزل زیبایت را بخوانم‌

    در پناه خدا 🍃👌👏👏👏👏👏👏👌🍃

  2. سلام خیلی زیبا بود حضرت غزل

  3. سلام بسیار زیباست🌹

  4. عظیمه ایرانپور

    مهر 17, 1402

    درود بر شما
    عالی بود
    قلمتان سبز🌿👏👏👏

  5. ماه بانوی سرزمینم
    ادیب فرهیخته
    بسیار بسیار زیبا سرودید
    توان بیان ندارم که اوج لذت را توصیف کنم ، آنچه از خواندن شعرت دارم .
    مهرتان ماندگار

  6. طلعت خیاط پیشه

    مهر 17, 1402

    خانم غزل آرامش
    مهربانوی شعرهای بسیار زیبا
    مثل همیشه عالی سروده اید.درود بر شما
    👏❤️🌺👏❤️🌸🌺👏💐🌿🍃

  7. مهرداد مانا

    مهر 22, 1402

    سلام
    بی تردید یکی از بهترین های ما در غزل پارسی ، غزل آرامش است . سه چهار روز پیش به این بحث پیوستم . اما کامتتم ارسال نشد . همانطور که کامنت نقد برای زهرا وهاب دقایقی پیش ارسال نشد و انگار باد در هاون کوبیدم . در مورد ” اسب عصاری ” و تشابه آن برای کسانی که در خدمت دیگران هستند . من مخالفم . چون احساس خود انسان نیز دخیل است . یکی داریم به نام ” مرتضا ثنایی نسب ” که همیشه خیرش به مردم می رسید و وانت پیکانی که داشت و آن زمان کمتر کسی صاحب خودرو بود ، همیشه در حال تردد در مسیر سخت و طولانی روستا بود که سفارشات ملت را رایگان برساند . خانه شان حمام داشت و بسیاری از بستگان آنجا دوش می گرفتند . و بسیاری همانجا ترک اعتیاد می شدند . و دایی مرتضا صفر تا صد هزینه ها را می داد . در همه ی کارها کنار مردم بود و مطمئنم که شخصیت شان چنین بود که از این کار لذت می برد و احساس خوبی داشت . دو سال پیش ما برای تفریح به کوههای روستا رفته بودیم ، دستکم پنج بار آن کوهستان وحشی را بالا و پایین آمد که به ما نان و آب و وسیله برساند . در حالیکه ما هیچ توقعی از این مرد بزرگ نداشتیم و اصلا چیزی نخواسته بودیم . پیرارسال با مجید قلیچ خانی می خواستم به پست برقی در اندیمشک بروم . سر راه دقایقی به روستای مادرم رفتیم که بهش نشان بدهم . خاله ی همسرم که زن دایی مرتضاست ، از ما پذیرایی کرد . و بعدش یواشکی به مجید گفتم زودتر بیا بریم . چون اگه داییم برگرده ، مگر سند برایمان بیاورد که راضی شود از خانه اش برویم .

    پس نمی توان که خدمت به خلق را _ حتا اگر به قیمت فراموشی خویشتن باشد _ با کارکرد اسب عصاری یکی دانست . مگر اینکه به اکراه و اجبار باشد .

    • رضا محمدصالحی

      مهر 22, 1402

      درود ، مانای عزیز

      سطر پایانی نوشته شما دقیقاً موید نظری است که با آن موافق نبودید . چه انکه اسب عصاری به میل خود بکار گرفته نمی شود و چه بسا هیچ وقت هدف از این گردش مکرر و تکرار ملال آور را نداند پس با انسانی که به میل و اراده خود حتی بدون چشم داشت به خلق خدا خدمت می کند بسیار متفاوت است / بله اجبار یا اکراه و میل یا رغبت همان حد فاصل منظور است و در شعر سرکار خانم آرامش هم دقیقاً به این وجه آن پرداخته شده است. ارادتمندم

      • مهرداد مانا

        مهر 23, 1402

        سلام استاد
        بعید می دانم دوستان و بنده اختلاف چندانی در اصل بحث داشته باشیم . و در کل من آرزویم این است که اگر بحثی دارم ، اساتید مخالف آن باشند تا از این رهگذر به دانش و بینشم افزوده گردد

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا