🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 امان حرم

(ثبت: 2596) مهر 19, 1395 
امان حرم

 

می‌رفت همانی که امان ِحرمش بود
مردی که شبیه پدرِ محترمش بود

می رفت که بر برکه ی بی تاب بتابد
ماهی که فلک چله نشین درمَش بود

نخلی که تناورتر از او نیست در این باغ
بیگانه نمک گیر عطا و کرمش بود

می رفت و برادر نگران ِخم ِ ابروش
خواهر نگران از سفر ِلاجرمش بود

خواهر نگران بود … برادر نگران بود
در خیمه ولی جور ِعطش بارگران بود

این راه اگر چه رهِ دشوار و مَهاب است
باید برود، چون جگر عشق کباب است

شاید برساند به حَرم جرعه ای از آب
تا تَرکند از عشق ، لب کودک بی تاب

از سلسله ی نور مگر آب دریغ است
اینقدرکه در حاشیه ی علقمه تیغ است !

قدّی چه رفیع و سرِزلفی چه پریشان
این سرو چه میخواهد از این رودِ خروشان

در شعله اگر سوخته بال و پرِ جمعی
در معرکه ی عشق فروزان شده شمعی

لب های به هم دوخته از سوز عطش را
در آب ِچنان آینه چون دید ، سرش را –

چرخاند به سمت حرم و سوی برادر
پوشید از آن جانب و سوی نظرش را

افتاد به یاد ِ لب ِعطشان رقیه
آن غنچه ی تفتیده ز هُرم شررش را

می خواست که باران شود آهسته ببارد
انداخت اگر مَشک و عنان و سپرش را

درخون که تپید آینه،خورشید عیان کرد
در غربت این منظره، چشمانِ ترش را

خورشید که بر روی زمین خم شده باشد
از داغ برادر، که شکسته کمرش را –

یعنی دگر از آب و برادر خبری نیست
شمس آمد و آورده کمی از قمرش را