🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
خوشبختی جا ماند لای چروک دستان مادر بزرگ
بین خط اخم شیرین پدر بزرگ
حاجی بابا اخم داشت، اما؛ از ته دل که نبود!
مردانگی را اینطور برایش تعریف کرده بودند.
خنده های از ته دل هم جا ماند در حوض وسط حیاط.
حالا جایش یک کله ی شیر گذاشته اند؛
خیلی هم بدقواره اس…
صدای نخراشیده ای مرا از جا پراند!!!
نگهبان آسمان خراش بود. مرا مزاحم خطاب کرد.
بغچه ی خاطراتم را چنگ زده، دست دخترک دلم را کشیدم و فریاد زدم: نفهمی نکککککن!!!
دیگر حوضی نیست تا برایت شکوفه ی لبخند بگیرم
(دلنوشته)
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
اردیبهشت 9, 1403
🌺🌺🌺👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
پاسخ
اردیبهشت 9, 1403
سلام
آفرین دخترم
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏👌🌹🌿
پاسخ
اردیبهشت 9, 1403
درود بر شما بانو
خیلی زیبا بود
قلمتان سبز و ماندگار👏👏👏👌👌
پاسخ
اردیبهشت 22, 1403
درود خانم آجورلو
با آرزوی توفیق الهی 🌷🌷
پاسخ
بستن فرم