🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بسمه تعالی
شکوه از این دور گردون ، شکوه ی بی حاصل است
انتظار مهر خوبان ، انتظاری باطل است !
هر چه میخواهی بگو ، اما نگو از چشم یار
صد هزاران کشته دارد ، با نگاهش قاتل است
درد بی درمان همان یک لحظه بی دل بودن است
مثل بیماری ست که درمان دردش با دل است
هر کجا میخانه ای کردم بنا ، بی جام شد !
لیلی ناز آفرین اینجا چرا بی محمل است ؟
ساربان ساده دل همدست با صیّاد شد
هر چه آهو دیدم اینجا زخمی و پا در گل است !
صبر می باید بر این اندوه های بیشمار
موج میریزد فرو در بستری که ساحل است
راه را گم کرده ای ، بیراهه می تازی چرا ؟
جز صراط مستقیم هر راه رفتی مایل است
هرکه بر سیمای زیبای غزالان چشم بست
بی گمان از دولت آیینه ها ، او غافل است
هر که از آزادگی دم میزند در بند عشق
بی تعارف در مقام ادعایش جاهل است
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):