🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ابرهای طوفانزا
دوباره غوغا کردند
گویی فراموش کرده بودند
که انسان می تواند
به خیس شدن عادت کند
به غرق شدن هم …
درست همینجا
در همسایگیِ ساحل دل
هزار سد ترکید
و من که به هیچ خدایی باور نداشتم
خنده ی قاه قاه خدایانی را شنیدم
که بدون آنکه انسان بکارند
پشت سر هم
انسان درو می کردند
ابرهای پرغوغا
آمادهی انفجار شدند
اما این بار
من عزم خود را جزم کرده بودم
که نه برقها را بگیرم
نه از رعدها عبور کنم
و
نبرد
آغاز شد
آسمان
بادبانهای سپید و سیاهش را
برافراشت
زیرش نشستم
تا خیس شوم
بدون آن که عادت کنم
و برای غواصی
به اعماق آب ها رفتم
بدون آنکه غرق شوم
آهنگ ابرها تهدیدآمیزتر شد
اما من فقط خندیدم
آنقدر که …
آنقدر که تو آمدی
و
فصل باران های ملایم فرا رسید
#فریبا_نوری
نهم شهریور ۱۴۰۱
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):