🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بازآ که در رگ من، یادت نفس بریده
این نبض بیتو بودن، در من قفس تنیده
سنگینیِ دقایق، از لحظهی جدایی
درگاهِ پلک ساعت، باز است تا بیایی
آشفته بود از اول، ایوان فکر امید
همدستیِ سیاهی، آن خانهِزاد تردید
چون ساحلی که میزد، بوسه به آن بیابان
همرنگ شد به پایت، عِطر تن خیابان
سرمستیِ من و گل از نغمهی نوایت
پیوند میخورم من، با پیچشِ صدایت
آشفتگی رها کن، ای رقص باد در نور
پژواک خواهشم باش، چون پنجهای به تنبور
یزدان مشایخی ۹۵
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):