🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 روز میلادم

(ثبت: 247667) اردیبهشت 23, 1401 

 

روز میلادم دوباره اومد و من بیقرارم
توی هفتا آسمونم ، یه ستاره من ندارم

گرمی آغوش و عشق لاکچری توی سرِ من
تُرشی هفت ساله ام حتّی نگردید همسر من

نه حُمیرا ، نه سعیده ، نه رُز و سارا و مینا
نه شراره ، نه سپیده ، مرضیه ، گیسو ، مُبینا

بار الها گفته بودی ، جُفت ، ما را آفریدی
توی لیستت یه نگاهی کُن شاید ما رو ندیدی

مرگِ من اَلغوث اَلغوث ، یا که اَدرکنی خدایا
مَرحمت فرما تو جُفتی ، خوشگل و رعنا و دانا

البته گر نیست ممکن هر چه می خواهی همان کُن
زشت و زیبا شکر گویم کم فقط ، فوتِ زمان کن

جُفت باشه ، هر چی باشه ، راضیم پروردگارا
پیرزن ، بالای صد سال ، می کنم با او مُدارا

توی دنیای حقیقی ، یا اَمینم یا مشاور
تو مجازی هم که داداش یا گرامی یا که شاعر

تا گلو در اِضطرابیم و به هم بی اِعتمادیم
مُدّعیِ بهترین آیین و دین و اِعتقادیم

هر کجایی که خوش آید ، پیروانِ حذب بادیم
دشمنِ هم صحبتی با ، یکدگر هستیم و شادیم

اگه می خندی به حرفم گشته ای قانع تو بانو
بنده عاشق پیشه هستم می زنم نزدِ تو زانو

دور نشیم از اصلِ مطلب که خراب و داغدارم
هر کجا ، با هر شرایط ، هر زنی بود خواستگارم

اهلِ سازه؟ مُطربَم من ، اهلِ نازه؟ می کشم ناز
در نمازه؟ شیخ هستم ، اهلِ اوجِه؟ بالِ پرواز

تو بگو مُعتاد باشه ، من می شم ساقی برایش
پیرو احساس باشه ، دم به دم می شم فدایش

زور گوید بنده مظلوم فحش گوید بنده مُشتاق
او معیّن می کند لاغر بمانم یا شوم چاق

او برایم همچو فرعون ، من برایش همچو بَرده
چون بِرَنجد سیل اشکم ، چون برقصد بُمب خنده

سال های عمر خود را از خودِ بیگ بنگ بکاهد
گر چه گردد بی نهایت ، مِهر خود اینگونه خواهد

پُخت و پَز ممنوع باشد ، شُست و شو جُرم و جنایت
شرطِ ضِمنِ عقد این است ، باشد او در استراحت

غیر از اینها هر چه خواهد ، حکم فرماید به بنده
تا ببازم جان برایش ، تا قیامت او بَرَنده

یه چنین مردی اگر که تو می گی پیدا نمی شه
پس بدون شاعرِ این شعر ، توی دنیا اوّلیشه

زیر لب پِچ پِچ نکن تو ، بله بنده زن ذلیلم
زادهٔ اُردی بهشتم ، زن نباشه من می میرم

بعد از این نه صبر دارم و نه محتاج دعایم
با همین حرفای بیخود عُمریه از دل جدایم

از بیان حسّ قلبت گر شدی شرمنده مُردی
زندگی کلّا یه باره که تو کلّا غصّه خوردی

بی خیالِ حرف مردم که یه نون دستت نمی دن
قحطی آب شه تو دنیا ، هر کدومشون یزیدن

ما وکیلِ کار خویشیم ، قاضیِ اَعمالِ مردم
حرفامون از رو غرض نیست امّا نیشه مثل کژدم

واسهٔ ناموس مردم دایهٔ بهتر زِ مادر
امّا توی زندگی مون بی ثمر، بیهوده ، بی بَر

روز میلادم دوباره اومد و من بیقرارم
عُمریه از واقعیت مثل آهو در فرارم

دوستت دارم غریبه قبل از اینکه آشنا شیم
عاشقت هستم عزیزم تا یه روز از غم جدا شیم

سروده : بابک حادثه

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا