🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پاكدلى پاكروى در گذر روزگار
خون جگر خورد تا او نشود سازگار
هر چه كه بافندگان بافته بودند به سحر
او نپذيرفته بود تا نشود شرمسار
روز و شب اش منتظر تا كه مبادا دمى
خرقه و سجاده ها باز بسازند حصار
بر سر هر برزنى ديد كه ديوانه اند
در گذر از كوچه ها آه و فغان بيشمار
بر سر شك و يقين رفت به عزلت خموش
ديد به تنها شدن رفت ز چشمش خمار
از سر تدبير او چشم جهان خيره شد
پاك سرشت زنده ماند در گذر روزگار
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
آذر 17, 1400
. با درودم نیک 🌸
.
. روز و شب اش منتظر تا كه مبادا دمى
. خرقه و سجاده ها باز بسازند حصار
.
. استاد ارجمند سروده ای که حرف هایش را
. باید شنید . . فریادش را . .
. که حصارها ساخته اند !!!! و
. چشمه هایی که دیگر آب ندارند!!!
. شاعر مردمی بمان که ماندنت امیدست🌸🌿🌸
پاسخ
بستن فرم