🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 زنی در پلکِ پایان!

(ثبت: 266779) دی 16, 1402 
زنی در پلکِ پایان!

ژوست
_ بی دوست
نبشِ ارتعاشاتِ تاریکی
باریک ایستاد هم‌‌‌گرایِ ایستگاه
ریلِ این پا و آن پایِ انتظارم
بدونِ مترسایهٔ قطاری که
ویرایش کند
عینکِ گزارشِ چشم‌‌‌تکانی‌ام را!

رفراندومِ رختِ خوابِ تنهایی
محضِ خنده
مقرونِ به‌صرفه
هم‌پرسهٔ لیسِ زبانِ سلیسِ باد
بر پیلهٔ پلیسهٔ دامانم
خیساند خُرناسِ هیس
وقتِ ایستِ استرس
لحظهٔ زیستِ انگشتِ اشارهٔ مرگ
زیرِ زیر و زبرِ زبانِ چوبی‌ِ لکنتم!

شب
شبِ پابه‌ماه
پابه‌پایم نشست
عقربه‌ها دوان دوان ولی، امّا، ولی…
مانندِ توله‌نگاهم
نگشت عقبِ عقب‌گردِ هیچ‌کس!

صبح
صبحِ کالِ زود
کوپه کوپه
ترن ترن
هنگامِ سورتِ رسمیِ سوت رسید
کم کم آمد صدایِ بالِ خوشبختیِ خورشید
منِ همسایهٔ سکوت
تاکسیدرمی‌ام نقشِ زمینهٔ زمین
کنارِ آروارهٔ لقِ چمدانم
جا ماند سنجاقِ سری مشکی
لباسی خیلی خلاصه خالی از نَفَس
وَ دهانِ بازِ رژی سرخ که
ندیدبدید
هرگز از درختِ مادونِ قرمزِ لبخندم
نارِ انار نچیده بود!

ـــــــــــــــــــــــ
سیّدمحمّدرضا لاهیجی
ساکوتی. هند. دهلی‌نو
ـــــــــــــــــــــــ

پ ن:

دختری هم‌سایه
زنی همسایه‌
زُل زد
پُل زد
به چشمانِ شعرم
اشکِ کلمه‌ها را در آورد!

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):

نظرها
  1. فریبا نوری

    دی 16, 1402

    شوخ طبعی تلخ و البته استادانه ای است در این شعر. درودها.