🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سال‌های بی‌باران بندر

(ثبت: 214111) شهریور 8, 1398 

از رطوبت بندر بی‌کسی رها می‌شوم.
من مهاجرم.
می خواهم در جنگل سرسبز و نارنجی خورشید مأوا گیرم.
تا در گوشه‌ی دنج درخت سالخورده‌ی شهرم، لانه کنم.
زنی با چکمه‌ای آبی و روسری بنفش،
زیر باران می‌رقصد.
پس از سالهای بی بارانی!
از آن چه شادی است، دور نیستم.
دختری در بندر، با نقابی نارنجی
نی های باریک را کنار می زند و در نور حل می شود.
تا به ابری‌ترین نقطه‌ی آسمان، نزدیک شود.
و من روی نوک بلندترین قله‎ی جادان مهر،
چون عشقی والا
درست در امن ترین مکان استواریِ زمین، جا خوش می کنم.
باران، ادامه‌ی گیسوی سبزم را حاصلخیز می‌کند.
چه هوای دل انگیزی!
دختر بندری، هوای شرجی را در خطوطِ پیراهن اش قدم می زند.
و من، زیر نورِ ماه، خیسِ رویشِ بهاریِ دشتِ روشنم.
این جا، یک نفر هم قبل از من، لبخند زده است.
در شرجی‎ترین زیست بومِ روزگار.
و تمام حاشیه‌ی دشت، پر از گلِ نیلوفری فریاد است.
قایق سبزی روی شادی آب‌ها،
موج به موج می‌رقصد.
دختر بندری، نی‌لبک‌های باریک را کنار می‌زند و در نور حل می‎شود.
و آرام، در ابری‌ترین نقطه‌ی آسمان،
سبز و بارانی
تمام زندگی یک عاشق،
به رقص نیلوفری در می‌آید.

معصومه محمدی سیف

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. مينا امينی

    شهریور 8, 1398

    درود جانم
    ممنونم از اشتراک گذاری این حس خوب…
    مانا باشید و موفق🌷🌷🌷🌷

  2. طارق خراسانی

    شهریور 8, 1398

    سلام و درود

    چقدر فضا سازی های زیبایی
    در شعرت سفر کردم

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌿

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا