🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
از رطوبت بندر بیکسی رها میشوم.
من مهاجرم.
می خواهم در جنگل سرسبز و نارنجی خورشید مأوا گیرم.
تا در گوشهی دنج درخت سالخوردهی شهرم، لانه کنم.
زنی با چکمهای آبی و روسری بنفش،
زیر باران میرقصد.
پس از سالهای بی بارانی!
از آن چه شادی است، دور نیستم.
دختری در بندر، با نقابی نارنجی
نی های باریک را کنار می زند و در نور حل می شود.
تا به ابریترین نقطهی آسمان، نزدیک شود.
و من روی نوک بلندترین قلهی جادان مهر،
چون عشقی والا
درست در امن ترین مکان استواریِ زمین، جا خوش می کنم.
باران، ادامهی گیسوی سبزم را حاصلخیز میکند.
چه هوای دل انگیزی!
دختر بندری، هوای شرجی را در خطوطِ پیراهن اش قدم می زند.
و من، زیر نورِ ماه، خیسِ رویشِ بهاریِ دشتِ روشنم.
این جا، یک نفر هم قبل از من، لبخند زده است.
در شرجیترین زیست بومِ روزگار.
و تمام حاشیهی دشت، پر از گلِ نیلوفری فریاد است.
قایق سبزی روی شادی آبها،
موج به موج میرقصد.
دختر بندری، نیلبکهای باریک را کنار میزند و در نور حل میشود.
و آرام، در ابریترین نقطهی آسمان،
سبز و بارانی
تمام زندگی یک عاشق،
به رقص نیلوفری در میآید.
معصومه محمدی سیف
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
شهریور 8, 1398
درود جانم
ممنونم از اشتراک گذاری این حس خوب…
مانا باشید و موفق🌷🌷🌷🌷
پاسخ
شهریور 8, 1398
سلام و درود
چقدر فضا سازی های زیبایی
در شعرت سفر کردم
در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌿
پاسخ
بستن فرم