🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

نظرها 22 
  1. طارق خراسانی

    فروردین 30, 1395

    سلام حضرت استاد لطفی

    نمی خواهم قلم فرسایی کنم

    38 حرف  این داروی کارساز اخلاقی را تولید کرده است نباید حیرت زده شد؟!!

    مرا بشکنی

    تیزتر می شوم

    رخ از من مگیر

    هیز تر می شوم

     متحجرین ، بخوانید و ببینید یک شاعر حکیم چه می گوید…؟

    حضرت استاد این شعر شما  عفت و عصمت زاست…

    در پناه خدا شاد زی  بزرگ استادم…………………………………………………..

    • محمدرضا لطفی

      فروردین 31, 1395

      سلام

      استاد شعر و شور و شعور

      بر حسب اتفاق این شعر تنها شعری بود که از پنجمین مجموعه ی شعرم# قاب عکس نیستم# که کمتر از یک هفته  در تهران  جذب بازار کتاب شد ممیزی شد و از این مجموعه حذف گردید

      در دفاع از آن عرض کردم 144 قطعه را حذف کنید و این یک شعر باشد افاقه نکرد!

      از حسن نظر آن جناب نیژ صمیمانه قدردانی نی کنم

  2. سحر جهانی

    فروردین 30, 1395

    سلام وعرض ادب محضر استادلطفی 

    چقدر زیبا می سرایید……

    خیلی لذت بردم .

    قلمتان نویسا 

    یاحق 

    • محمدرضا لطفی

      فروردین 31, 1395

      علیا حضرت سحر جهانی

      با سلام و

      با سپاس از لطف سرشار شما

      دست حق باشد نگهدار شما

  3. مينا امينی

    فروردین 30, 1395

    درودها استاد عزیز

    شعر زیبایی بود

    عذر میخوام از این پرسش

    این شعر سپیده !؟

    • طارق خراسانی

      فروردین 30, 1395

      سلام مینا خانم

      با اجازه حضرت استاد لطفی

       دخترم آنچه مسلم است این شعر کلاسیک و قالب آن مفرد است .

      اگر قافیه داشته باشد و آهنگ و فاقد وزن نیمایی ست  و بر عکس

      مرا بشکنی

      تیزتر می شوم

      وزن عروضی آن می شود:

      فعولن فعولن فعولن فَعَل

      رخ از من مگیر

      هیزتر می شوم

      فعولن فعولن فعولن فَعَل

      پس این بیت جناب لطفی مفرد  محسوب می شود که از نوع شعر کلاسیک است.

      استاد به  قسمت  دسته ی شعر دقت نفرموده اند.

      در پناه خدا……………………………………………………………

      • مينا امينی

        فروردین 31, 1395

        ممنونم استاد مهرباااانم

      • محمدرضا لطفی

        فروردین 31, 1395

        اعلیحضرت

        جناب  استاد طارق خراسانی

        با سلام و سپاس از حسن نظر شما

        معطوف به حاشیه پاسخ به بانو امینی در خصوص دیدگاه و خواستگاهم در خصوص سبک و  قالب و …

        همانطور که در متن فوق آمداین عنوان در تحریر سهوی بود البته  با توجه به اینکه زمان فعالیت جدی ام ( اکنون حضور فعال ندارم)

        در سایتهای ادبی و وبلاگهای شخصی ام را گرانقدری مدیریت  میکردو اکنون با توجه به اینکه سواد و بضاعت اینترنتی ام چون دیگر عرصه ها محدود است و اجبارن از طریق گوشی وارد می شوم شاهد این اتفاقات اجتناب ناپذیر خواهیم بود 

        با عرض ارادت ویژه

    • محمدرضالطفی

      فروردین 30, 1395

      سلام
      و عرض ادب
      {اتفاقن از این سوال شما
      انرژی گرفتم و مطالبی را عرض می کنم
      و این مطالبی را که می نویسم مدیون شما هستم که بنده را تکاندید
      ممنون کسانی هستم که مرا بتکانند و می تکانند )

      از معضلات نوشتن با گوشی همراه است که حجمش از نصف کف دستم کوچکتر است
      از این حرفها عبور کرده ام
      اگر این اجبارها و دسته بندی ها ی و وازین فنی
      در سایت نباشد اساسن اعتقادی به این دسته بندیها نداشته اما بر اساس عرف
      متوجه تیک خوردن سپید نشده ام
      دخترم کسانی که مسیر خرمشهر تهران را بارها رفته باشد دیگر خودش را درگیر تابلوهای راهنمایی و رانندگی نمی کند
      اگر بدانی چقدر از این دسته بندی ها عذاب می کشم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      این را نه به عنوان نصیحت بلکه به عنوان وصیت بپذیرید کسانی که خود را بطور جد درگیر سبک و چه و چه می کنند نمیدانند شعر چیست و هنوز با تابلوهای راهنمایی و رانندگی آشنایی ندارند

      شعر ” کلامی است که معنا در آن به تاخیر بیفتد ”
      محمدرضالطفی شدیدن مخالف این دسته بندی هاست
      سپد و سیاه و نو وکهنه و ………..
      کاری ندارم
      وقتی مچموعه شعرم ” دستم را بگیر پایم را رها کن “که به ژاپن راه پیدا کرد و ترجمه شد
      مترجم ژاپنی وقتی از مجموعه به عنوان ” چیزی شبیه ” هایکو ” یاد کرد
      به او انتقاد کردم و عرض کردم حق ندارد روی بچه مردم اسم بگذارد !!!
      نه محمدرضالطفی شبیه کسی است و نه شعرش شبیه دیگری و اصلن اعتقادی به اسم و وجه تسمیه و این حرفها ندارم

    • محمدرضالطفی

      فروردین 30, 1395

      سلام
      و عرض ادب
      {اتفاقن از این سوال شما
      انرژی گرفتم و مطالبی را عرض می کنم
      و این مطالبی را که می نویسم مدیون شما هستم که بنده را تکاندید
      ممنون کسانی هستم که مرا بتکانند و می تکانند )

      از معضلات نوشتن با گوشی همراه است که حجمش از نصف کف دستم کوچکتر است
      از این حرفها عبور کرده ام
      اگر این اجبارها و دسته بندی ها ی و وازین فنی
      در سایت نباشد اساسن اعتقادی به این دسته بندیها نداشته اما بر اساس عرف
      متوجه تیک خوردن سپید نشده ام
      دخترم کسانی که مسیر خرمشهر تهران را بارها رفته باشد دیگر خودش را درگیر تابلوهای راهنمایی و رانندگی نمی کند
      اگر بدانی چقدر از این دسته بندی ها عذاب می کشم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

      این را نه به عنوان نصیحت بلکه به عنوان وصیت بپذیرید کسانی که خود را بطور جد درگیر سبک و چه و چه می کنند نمیدانند شعر چیست و هنوز با تابلوهای راهنمایی و رانندگی آشنایی ندارند

      شعر ” کلامی است که معنا در آن به تاخیر بیفتد ”
      محمدرضالطفی شدیدن مخالف این دسته بندی هاست
      سپد و سیاه و نو وکهنه و ………..
      کاری ندارم
      وقتی مچموعه شعرم ” دستم را بگیر پایم را رها کن “که به ژاپن راه پیدا کرد و ترجمه شد
      مترجم ژاپنی وقتی از مجموعه به عنوان ” چیزی شبیه ” هایکو ” یاد کرد
      به او انتقاد کردم و عرض کردم حق ندارد روی بچه مردم اسم بگذارد !!!
      نه محمدرضالطفی شبیه کسی است و نه شعرش شبیه دیگری و اصلن اعتقادی به اسم و وجه تسمیه و این حرفها ندارم

      • محمدرضا لطفی

        فروردین 30, 1395

        حتا کسانی هم درامدندو گفتند

        شعر بنده #طنین# است

        می فرمائید یعنی چه؟!

        می فرمایند:

        یعنی صدایش بعدها بلند  می شود!!!

        باز هم می فرمائید یعنی چه؟!

        یعنی همین تعریف معروف!

        شعر کلامی است که معنا در آن به تاخیر بیفتد

        باز می فرمائید این چه صیغه ای است؟!

        یعنی اینکه تمام که شد شروع بشود!!!

        و شروع که شد تمام نشود !!!

        شعر اگر با مخاطب رشد نکند برای علی حرز خوب است

        رویم به دیوار

        دوست به دیوار 

        زبانم را گاز می گیرم 

        شاعرش برای لای جرز هم خوب نیست 

        با جای  فعل و فاعل را عوض کردن شعر تولید نمی شود!

        شعر باید با آدم صمیمی باشد

        مثل گفتگو و گفتمان دو مسافر تاکسی که راننده  هی برنگردد عقب و با خود بگوید پس اینها چرا اینطور صحبت می کنند !!!

        شعر نباید مثل کفتمان و کفت و کوب باشد

        باید مثل گفت و گو باشد و گفتمان

        شعر مدیر عاملی و رئیس روسایی را نمی طلبد

        به قولی هرکس باز اول به همین لوبیای کار خودمان گفت لوبیای چشم بلبلی شاعر بوده باشد 

        هر کس که باشد خدا اگر کشاورزی از اهالی لرستان بوده باشد

        مثل شعر سعدی که کسی حرات نکرده

        ببخشید خودم شارژ دارم

        گوشی شارژ ندارد

        • محمدرضا لطفی

          فروردین 30, 1395

          ای وای

          چقدر غلط تحریری دارم

          به خدا دست خودم نبوده

          عادت هم ندارم چیزی را مرور کنم

          همیشه در حال عبورم

          مگر چقدر می خواهم عمر کنم

          حرفها ی زیادی روی دست دلم مانده باید 

        • محمدرضا لطفی

          فروردین 31, 1395

          آن را از درگاه سازمان ملل پایین بکشد
          این لوبیا هنوز هم چشم بلبلی است !

          “مرا بتکانید”

          بارها تاکید کرده ام : ” مرا بتکانید”

          اين برون فكنی هايم، ماحصل ِ تكاندن های بعضی از عزیزان و سوالات آن هاست! تا می توانید در زندگی سوال کنید
          اما باز هم تاكيد می كنم ديگر راهی را كه بنده رفته ام و هزينه های سنگينی برايش پرداخت كرده ام شما نرويد! من به شما سر نخ می دهم، شما به بنده و ديگران طناب تحويل دهيد!

          يك نكته حائز اهميت هم این كه آشنايی خوانندگانم با ادبيات خاص شخصی ام، كمك شايان توجهی به ایشان می نمايد تا با توجه به این ادبيات بنده، بهتر بتوانند با مفاهيم مورد نظر انحصاری ام!!! آشنا شوند.

          دراين خصوص ردّ پای عزيزانی را پای اشعار و مطالب خویش مشاهده می كنم كه با حضورچندساله شان، توانسته اند نسبت به دريافت بخشی از ديدگاه ها و جهان بينی ام موفق تراز ديگران عمل كنند. اين عزيزان به خوبی می دانند در فرهنگ لغت بنده، واژه ها جان دارند، اصل و نسب دارند، ازدواج می كنند ، بچه دار می شوند، صاحب نوه نتيجه نبيره و نديده می شوند! و می دانند که نیز معتقدم: واژه ها پدر و مادر دارند، عاشق می شوند!

          ويرگول ها هم حتا ” انرژی دارند” ، تا آنجا كه می توانند كسی يا كسانی را به كام مرگ بفرستند يا به كسی و يا كسانی عمر دوباره ببخشند!

          برای همين است كه به فلسفه اشعار جوششی در برابر كوششی اعتقاد چندانی ندارم. برای نوشتن شعر روحم عرق می كند و هرگز منتظر ” الهام” نمی شوم!

          می گویند : “الهام” از آسمان می آيد تا دست ما را بگيرد و با خود به عرش ببرد. و درست نيست شاعر” الهام” را به زمين فرو كشد. درست نيست شاعر “الهام” را به بند بكشد و با ثبت و ضبط آن بر صفحه كاغذ، به زنجير درآورد! “الهام ” تنها و تنها جزيی از مصالح ساختمانی بنای ِ رفيع شعر است.

          چگونه است انسان ها برای ساختن يك سرپناه فيزيكی، تمهيدات و تدابير خاصی می انديشند و اما جمعی از شعرا حاضر نيستند برای احداث بنايی روحانی و معنوی حساسيت به خرج دهند و هزينه كنند؟

          چگونه است برای ساختن بنايی فيزيكی در جستجوی بهترين مصالح، بهترين نقشه كش، بهترين مهندس ناظر و بهترين … تلاش می كنيم و در پی اخذ مجوز بنا، مراجعات عديده ای به مراكز صدور مجوز داريم، اما چرا شاعر نبايد برای احداث بنای اين خانه معنوی و روحانی از انرژی بخش ترين واژه ها استفاده كند و هر چه دم دستش آمد به كار گيرد؟

          پديده های نو، شكل نو و جوامع نو را درهم نمی شكند، كهنه ها را می شكند. بنده به دور از جنجال آفرينی ها، به دور از دسته بندی ها و جناح بازی های ادبی ، :

          “می خواهم/ از ادبيات/ ابديتی بسازم/ فراتر از شعر و قصه”

          در سحرگاه چند روز گذشته ٢ ساعت به صبح مانده بود كه اتفاقن زبان حالم را با مضمون آميخته به مزاحی اين گونه در مخيله ام به تصوير كشيدم و برای دلم سر دادم: …

          ” شعر كمتر می شود در گير وزن و قافيه + چون كه باشد پخته مفهومش، برايم كافيه ”

          و درهنگام وجود اين ذهنيت شعری، از شما چه پنهان كه در ذهنم فيزيولوژيست ها نيز تداعی شدند كه كمتر بويی از گل می برند!! زيرا بيشتر خود را درگير دانشی كه از گل دارند، می كنند و بر همين سبك و سياق، می بينيم تعدادی از شعرا را كه آن قدر در گير صناعات ادبی و آرايه ها و وزن و قافيه و چه و چه می شوند كه حكايتِ ” لوله كشی می شوند كه با بهترين اجناس و اتصالات و چه و چه، يك لوله كشی درخور توجهی را اجرا می كنند، اما دست آخر كه می رويم سر ِ شير آب، می بينيم در اين ماجرا چيزی كه جريان ندارد (آب) است” و در جایی دیگر و اجرايی ديگر، لوله كشی با وصله و پينه و ظاهری ناخوشايند، مبادرت به اجرای عمليات لوله كشی ای می كند كه كسی فكرش را هم نمی كند، که حتا شيرآب كمی هم، نم پس بدهد! و برخلاف تصورات، وقتی شير آب را باز می كنيم، می بينيم به به! عجب فشاری دارد و البته هرجا كه می نشينيم از دست و پنجه اين لوله كش تعريف و تمجيد می كنيم و می شويم مبلّغ ايشان! و ايشان كه دفتر و دستكی ندارد در فرصتی كوتاه بر سر زبان ها افتاده و مطرح می شود و سرنوشت آن ديگری بر اساس همان سبك و سياق، معلوم است .

          حالا كم نيستند اشعار قشنگ و خوشگلی كه زيبايی هايشان تنها و تنها از در ِ سالن همايش تا در ِ منزل، شنونده را همراهی می كنند و حكايت كالايی را دارد كه از فروشگاهی می خريم با نهايتی از بسته بندی شيك؛ اما به مجرد اين كه در منزل آن را باز می كنيم، متوجه می شويم آن زيبايی بيرونی چيزی جز زشتی ِ درون ِ جعبه را به همراه نداشته و از سوی فروشنده فريب خورده ايم. حالا خدا نكند ما نيز از سوی تعدادی از شعرا، فريب بخوريم. که آن فريب های اقتصادی راه و چاره ای دارد، اما فريب های فرهنگی – هنری و… جبران ناپذيرند! اينجاست كه جلوه بيرونی آن بسته، دقيقن از نظر محتوايی، معكوس ِ محتويات درون ِ آن است.

          چرا جای دور برويم ، ملكه های زيبايی را ديده ايد !؟ تمام دارو ندارشان همان زيبايی و جلوه بيرونی آن هاست، آ آ ! خدا نكند مجبور شويد با آنها هم نشين شويد !!! چيز ديگری برای عرضه ندارند و ممکن است آن قدر غير قابل تحمل باشند كه نگو و نپرس!؟ از صورتشان كه بگذريد و نقبی به سيرتشان كه بزنيد جز مشتی فيس و افاده و بی تدبيری چيز دیگری برای عرضه ندارند! خدايا خودت به بنده رحمی كن (مزاح) اصلن اجازه بدهيد راه گريزی بگذاريم: “البته اين قاعده مستثناهایی هم دارد” (مزاحش را بيشتر كرديم)

          از ديگر مصاديق دم دست تر چرا دور بشويم، اصلن ای خانم ها، چقدر اين آقايان شما را به ضعيفه بودن، متهم كرده اند؟! هان؟ چقدر؟ اعتراف كنيد (مزاح همراه با لبخند)

          ظاهرن جلوه بيرونی خانم ها ضعيف و جلوه بيرونی آقايان قوی است. اين در حالی است كه حقيقت درونی عكس اين است. مردها از درون ضعيف و زن ها قوی تر از مردها هستند! بله! مستندات را اكنون ارائه می نمايم:

          – يك بيوه زن را در نظر آورید با چند تا بچه قد ونيم قد که آنها را تر وخشك می كند تا به قول خودمان: آنها از زير پر و بال درآيند. درحالی كه رويم به ديوار، رويم به ديوار، رويم به ديوار (خدايا خودت رحم كن)، مردها ( يا حضرت عباس دخيلت خودت رحمی كن)، حتا هنگام دفن زنشان در مراسم تشييع، در مخيله شان، در انديشه ازدواج مجدد هستند! .. پس اين هيبت به ظاهر قوی در بيرون، از نظر درونی كاملن از خانم ها ضعيف ترند!

          – خانم ها از نظر بلوغ عاطفی حدودن 50 سال از آقايان جلوترند. درحالی که يك پسر بچه ٣ ساله ممكن است به راحتی سر گنجشكی را از بدنش جدا كند، اما برای جنس مونث اين اتفاق مگر بالای 50 سالگی راحت باشد!!

          اين است كه من ِ شاعر نبايد دل به چند خواننده یِ ” به به و چه چه گو” خوش كنم. قبلن نيز عرض كرده ام ما اگر چند تا “سوسك ” را هم خشك كنيم و رنگشان كنيم و انها را در سر چهار راه به معرض فروش برسانيم، بالاخره چند تا مشتری ممكن است پيدا كنند و البته هم كه مشتری ها در ميدان شوش و زعفرانيه نيز متفاوت خواهند بود و حتا شهر به شهر و استان به استان ..

          ” نيما” مگر آزار نديد؟ اكنون عده ای دارند نانش را می خورند. او شخصن از محصولی كه كاشت، هرگز برداشتی نداشت. اگر اشتباه نكنم حتا به او لقب ” نيما خله ” هم داده بودند!!! ای بابا اين بحث سر از كجا دراورد؟ خب حتمن لازم بوده !؟

          و بعضی از واژه ها هم مثل بعضی از آدم ها برای هميشه به پاركينگ می روند و بی اصل و نسبند و بی پدر و مادر. بعضی هاشان سقط می شوند، يا با سزارين متولد می شوند. بعضی هاشان هنوز به دنيا نيامده، می ميرند وبه طور ويژه ای، واژه ها خلق می شوند ونمی توان برای خلق و توليد آنها برنامه مدونی داشت و كارخانه ی واژه سازی احداث كرد!

          از كجا معلوم كسی كه برای اولين بار به نوعی از لوبيا به عنوان ” لوبيای چشم بلبلی ” ياد كرده است، کشاورزی در پشتكوه ِ لرستان نبوده است؟!!! فكر می كنيد چنين شخصی درگير مسائل سبك و سبک شناسی بوده است؟!

          شما تصور می كنيدبه قول ظریفی يك فيزيولوژيست می تواند مثل يك باغبان ساده یا همچون يك كشاورز، با ديدن گل ها حظی را ببرد که آنها می برند؟!؟ فيزيولوژيست تا گل را می بيند چون جسدی آن را روی ميز تشريح مثله می كند: گياهدان ، پرچم، ساقه، تخمدان ووو. قدر مسلم است از عطر خوش آنها نيز غافل می شود و اگر هم حظی ببرد كه نمی برد، نمی تواند مثل نمونه هايی كه عرض شد و حتا مثل عابری معمولی محظوظ شود !!! و قرن ها و هنوز كه هنوز است ” لوبيای چشم بلبلی ” روی زبان ها دارد قِل می خورد. بنده فتوا می دهم آن كس كه برای بار اول به اين لوبيا ” چشم بلبلی” لقب داد، شاعر بوده است!!!

          بدون هیچ گونه مزاح و لبخندی، باید بگویم: “مو لای درز هیچ یک از حرف هایم نمی رود”. چون حرفی که می زنم برایش هزینه کرده ام! و انسان چیزی را که سخت به دست بیاورد، آسان از دست نمی دهد. البته بنده دارم این حرف ها را به شما می بخشم؛ ولی مطمئن باشید ارزان فروشی نمی کنم. ارزان فروشی یعنی این که مخاطبت لیاقت شنیدن حرف هایت را نداشته باشد، ولی تو ببخشی! اما این رغبت ِ به تغییر را در شما و امثال شما که می بینم، حتا برای بخشیدن یافته هایم تا پای جان مایه می گذارم. دنیا اگر در برابر این حرف ها نیز موضع بگیرند، هرگز لبخند از لب هایم محو نخواهد شد! چون روزی را می بینم که مکان و زمان با هم سِت شوند و آنگاه گردن می نهند!! و هرگز درحال حاضر اصراری به پذیرش حرف هایم ندارم. بنده خود را با زمان وفق نمی دهم، زمان و وقتش باید برسد تا با حرف هایم منطبق شوند! به این دلیل که: مثل دانشمندان!!! مطلبی را از جایی گدایی نکرده و نمی کنم. ولی باز هم تاکید می کنم: “حمال کسی نمی شوم، بلکه حامل اندیشه های خویش خواهم بود و هرگز برای کسی در زندگی قاشق نخواهم شد”!

          زیرا معتقد هستم کسی را نمی توان تغییر داد اگر کسی تغییر می کند، ما نقشی نداریم بلکه همان طور که در بالا عرض کردم، خود مشتاق تغییر است و برای این دسته از افراد، خمس ِ یافته هایم را نمی بخشم بلکه تمام یافته هایم را می بخشم! زیرا در قاموس بنده، برخلاف لغت نامه های متعارف، ” پس انداز کردن، یعنی بخشیدن”! و ما تنها مالک چیزی هستیم که می بخشیم، نه این که انبار می کنیم! بر همین اساس در جایی عرض کرده ام:

          ” آرامش یعنی / همه چیز را انداختن / نه اندوختن! ”

          ” باید بیاندازی / نیندوزی! ”

          وقتی اطلاعات ذهن را هم ببخشیم و دپو نکنیم تازه تر می شویم. این خصوصیات کسانی است که جریان ایجاد می کنند!

          از شما خواهش می کنم ، ” مرا بتکانید ”

          • مينا امينی

            فروردین 31, 1395

            سپاس استاد خوبم 

            سپاس از حرف های خوبتون 

            لذت بردم از کلمه کلمه

            شاید باورتون نشه اونقدر از شعر و سبکهاش عقب هستم که با دیدن این شعر شما فکر کردم سبک جدیدی متولد شده

            سپید موزون 

            و بگم  در تما م مسیرهایی که هستم  مخصوصا شهرهای جنوبی تر خوزستان ،تمام توجهم به تابلوهاس،باعث دلگرمی من هستن  و روبه خوب شدن حال و احوالات من دارن…

            مانا باشید استاد خوب و صبورم

            صبور بودن شما از پاسخی که به من دادید مشخصه…

            خوشحالم ازینکه هستید

          • محمدرضا لطفی

            فروردین 31, 1395

            ” اقبال تفال”

            …مطمئن باشيد هرگز شعر ” مولانا” فردوسي …. و از اين دست آثار به هيچ وجه قابليت تفائل پيدا نمي كنند !!!
            و از اين ميان ديوان ” حافظ” اين قابليت را به دست آورده است
            مي پرسيد چرا!؟
            براي اين كه صرفن ” حماسي” اعتقادي ” عاشقانه” ” عارفانه ” و….. نيست بلكه مثل كشور عزيزمان ايران چهار فصل است !!!
            و مجموعه اي از
            تغزل ؛ عرفان ؛ حماسه و….. مي باشد و تنها پلاك حماسي بودن يا عرفاني بودن را نخورده است و جامع الشرايط است و همين ويژگي است كه با قران مجيد نيز استخاره مي گيرند

            بر اساس عرف و بر سبيل عادت بيشتر به آثاري شعر اطلاق مي شود كه در لفافه پيچيده شده باشد و مفهوم چنان با زبان استعاري بيان شود كه جسارتن بعضي از پيشكسوتان شعر هم سر از معاني و مفهومش در نمي آورند
            و چه رسد به مخاطبيني كه بايد رفت و نمادي از ايشان را ساعت ٥ بامداد ديد كه چگونه از ميله ها و دستگيره هاي قطارشهري ( مترو ) آويزان شده اند و كم و بيش ايستاده هم چرت مي زنند
            ايشان نه مجال خواندن چنين آثار بلند و بالايي را دارند و نه ذهن رهايي كه بيايند چنين اشعاري بخوانند ( بهتر است بگوييم معادله چند مجهولي را حل كنند)
            البته جسارت نشود آثار خوب نيز وجود دارد
            اما در عصر جت همانگونه كه عرض كردم نه عصر اسب و درشكه ديگر چنان آثاري را مخاطبين بر نمي تابند

            بريده اي از يادداشتهاي شبانه ام

  4. سمانه تیموریان

    فروردین 30, 1395

    درود فراوان 

    • محمدرضا لطفی

      فروردین 31, 1395

      خوشحالم از اینکه فرصتی دست داده است تا گوشه ای از بذل محبت دوستان به ویژه آن علیاحضرت  را پاسخگو باشم

    • محمدرضا لطفی

      فروردین 31, 1395

      خوشحالم از اینکه فرصتی دست داده است تا گوشه ای از بذل محبت دوستان به ویژه آن علیاحضرت  را پاسخگو باشم

  5. نگار حسن زاده

    فروردین 30, 1395

    سلام و عرض ادب و احترام استاد بزرگوارم

    بسیار زیبا و تامل برانگیز بود

    آموختن در محضر شما اتفاق مبارک و افتخار بزرگی ست

    ضمنا از محبت و لطف و بزرگمنشی شما در حق نوشته های ناچیزم کمال تشکرو  قدردانی رو دارم

    سپاس از مهر بی کران شما

    نام نیکتان جاودانه باد

    • محمدرضا لطفی

      فروردین 31, 1395

      حرفهاي تازه ( ١ )

      فرد هر چه از خط مياني جامعه عبور كند و جلوتر برود هنرمندتر است و هر چه هنرمندتر باشدگرسنه تر خواهد شد و هر چه گرسنه تر باشد ارزش معنوي بيشتري پيدا مي كند و او را در صدر مجلس جاي مي دهند
      و به همان نسبت غم ناداري هاي مالي و عشقي را دارد
      عشق باعث تحليل قدرت سياسي هنرمند مي شود وً با حفظ عشق از سوي هنرمند فقر او به شدت بالا مي زند

  6. سوگند صفا

    فروردین 30, 1395

    سلام و عرض ادب…

    استاد بزرگوارم‌برقرار باشین

    می اموزیم در محضرتون..

    خیلی زیبا بود گ کوتاه…

    یاحق

    • محمدرضا لطفی

      فروردین 31, 1395

      به نام شاعر شعر هستی

      همیشه تاكيد خاصی داشته ام: انسان ها به وي‍ژه آنهايی كه دستی در نوشتن دارند، مفاهيم آثار خود را از ديگران به عاريت نگيرند و با كشف و شهود، مفاهيمی را عرضه كنند كه نشأت گرفته از ذهن خلاق خودشان باشد و نیز بر اين باورم:

      تنها آثاری به يادگار می مانند كه از اين وي‍ژگی برخوردار باشند.

      لذا برای تبيين اين مهم بارها در مخيله ام خطور كرده است تا اگر فرصتی دست داد با اشاراتی به شأن نزول شماری از آثارم، اين راه را برای ديگران هم هموار نمايم تا بتوان با مفاهيمی كاملن دم دستی، گامی در اين راستا بردارند.

      در اين رابطه بايد اضافه نمايم در هيچ كجا ودر قالب هيچ نوشته ای از بنده نخوانده ايد و يا نشنيده ايد كه حرفی نوشته يا گفته باشم كه مفهومش را از كسی به عاريت گرفته باشم که اين را كمتر از گدايی نمی دانم.

      اكنون كه فرصت بیان این مطلب دست داده است (و خود اين انديشه را يك خلاقيت دانسته و در جايی نديده و يا نشنيده ام و اگر هم پيش آمده بنده بی اطلاع می باشم)، بر درگاه شاعر شعر هستی سجده شكر به جای می آورم.

      و اما آثاری را كه به شأن نزولشان اشاره خواهم كرد ابتدا با ذكر شماره قيد خواهم نمود آنگاه شأن نزولشان را در ذيل آن خواهم آورد:

      ۱- خدا

      باكسی است

      كه با هيچ كس نيست !

      در خصوص این کوتاه

      در پی بستری شدنم به دلیل ضايعه نخاعی و سپس ترخيصم از بيمارستان، چون از سوی پزشك تجويز شده بود که آب درمانی كنم؛ لذا روزی به پارك آبی ِ آزادگان مراجعه نمودم. اين در حالی بود كه هيچ گونه آشنايی قبلی با شنا نداشته وکماکان ندارم.

      در كنار استخر قهرمانی، از شخصی پرسيدم : آقا عمق اين استخر چقدر است ؟!

      ايشان سراسيمه گفت: يك مترونيم (در حالی که استخرقهرمانی بود و ظاهرن۶ مترعمق داشت )

      و از شما چه پنهان ما هم سرآسيمه در آب پريديم.

      دشمنتان روز بد نبيند! هِیْ رفتيم و هِی رفتيم و هی آب خورديم و هی آب خورديم و به كف استخر نرسيديم كه نرسيديم!

      وقتی فهميديم چه كلاه گشادی سرمان رفته ديگر دير شده بود. بعد تلاش كرديم به روی آب بياييم. اما اين تلاش مذبوحانه (!) راه به جايی نبُرد كه نبُرد و هرچه بيشتر تلاش می كرديم بيشتر غرق می شديم.

      حتا چند بار برای چند لحظه توانستم خود را به سطح آب برسانم ولی هياهوی شناگران در سطح آب نمی گذاشت صدا به صدا برسد.

      و در آن هير و وير به ياد شعر “نيما “هم می افتاديم كه:

      آی آدمها

      كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد

      ……………………………………………

      وقتی آخرين ظرفيتم را از آب استخر نوشيدم در حالی كه داشتم قشنگ می مُردم!، با خود انديشيدم :

      اصلا نگران نباش فقط چند ثانيه تحمل كنی كارَت تمام است. پس تلاش مذبوحانه چرا؟!

      تازه چقدر در زندگی و زمان حيات شعار می دادی: توكل – تسليم و خود را به خدا سپردن!

      پس چه شد ؟!

      اين انديشه كه سراغم آمد، در آخرين لحظات كه آخرين نفسها را می كشيدم؛ نشستم كفِ استخر

      و از همه جا بُريدم و رها شدم.

      و بعد زير لب زمزمه كردم :

      خدا

      باکسی است که

      با هيچكس نيست

      وآنگاه ناجی آمد

      بنده اين دو سطر را با جانم معامله كردم

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا