🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سنگ سحر

(ثبت: 249438) مرداد 1, 1401 

 

دیده أم لختهٔ خون است و دلم تَنگِ سحر
گشته أم کلِّ جهان را پِیِ آهنگِ سحر

بابتِ معرفت و ذات و حیایش باید
تا دَمِ مرگ به سینه بزنم سنگِ سحر

دل و دینم به خدا گشته منور زِ رُخش
کُنجِ ویرانه شدم مرغِ شباهنگِ سحر

زندگانیِ نباتات همه در طلب خورشیداست
زندگیِ دل من هست فقط لَنگِ سحر

دل و دین و همه هستی و همه بود و نبود
جملگی را بنمایم بخدا بسملِ فرهنگِ سحر

نه بَدی و نه پلیدی و سیاهی نشود نزدیکش
إی به قربان صفا و دلِ یکرنگِ سحر

او محافظ وَ مراقب شده بر حال دلم
بِنَهَم دیده سر و جان همه در چنگِ سحر

صانعِ کلِّ جهان خواست چو خلقش بکند
هنرش ریخته در کالبد و روحِ هماهنگِ سحر

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

نظرها
  1. طارق خراسانی

    مرداد 1, 1401

    سلام

    در وصف سحر تا به حال شعری نخوانده بودم
    دلمریزاد
    اما در دوبیت پایانی و در مصرع های دوم وزن از دستتون خارجدشده است لطفا بررسی بفرمایید.

    او محافظ وَ مراقب شده بر حال دلم
    بدهم من دل و دیده، سر وجان، زلف برآن چنگِ سحر
    / بنهم دیده، سر وجان، همه در چنگِ سحر/
    صانعِ کلِّ جهان خواست چو خلقش بکند
    هنرش ریخته در جسم و دل و روحِ هماهنگِ سحر
    / هنرش ریخته در روحِ هماهنگِ سحر/

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏👏🌿

    • حمید گلی زاده

      مرداد 1, 1401

      بسیار عالی
      خیلی ممنونم از نقد ب جای حضرتعالی
      لطف کردین واقعا خیلی خرسند شدم بابت اینکه ذره پروری کرده و دلسوزانه دلنوشتهٔ بنده رو نقد کردین
      سپاسگزارم

  2. محمدعلی رضاپور

    مرداد 3, 1401

    سلام و درود
    قلم تان هماره به لطافت و طرافت شاعرانه ی سحر

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا