🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شب ویرانی و باران،شبِ منحوس
به دنبال کمی اعجاز یا فانوس
خیابانهای شب را خیس می گردم
وغم میریزد از هر ناودان ملموس
میان کاسه ی سر از توهّم ها
تلنبار است و رویید است یک کابوس
توحش می چکید از هیکل مردی
که دنبال تو می افتاد بی ناموس
میان کوچه ی بن بست و تنهایی…
بغل میخواست یا شاید کثافت،بوس
سیاهی رفت چشمانم، نفهمیدم
تنفر…عشق…خنجر…حسرتِ محسوس
وخون فواره زد با بوسه ی باران
شب ویرانی ام آغاز شد افسوس…
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (7):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):