🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شب بی سایه

(ثبت: 250631) شهریور 10, 1401 
شب بی سایه

 

سایه امشب آمد
شهر فریاد کشید:
سایهِ هم سایه‌ی خود را ز سر شهر کشید
چون،
جگر سوختگان، داغ بر داغ بدید.

سایه امشب آمد
ارغوان آه کشید:
سایه!
همخانه‌ی آزاد ز بند
آسمانت به چه رنگ است اکنون؟
من که می دانم، سهم تو، آسمانی آبی ست
و هوای که ز زندان دور است
من که می دانم،
هر چه با توست آنجا
آبی دریایی ست.

سایه امشب آمد
و شب از غم
سر به زانو زد و از درد شکست.

ارغنون ساز فلک!
تو چه راهی زده ای،
که چنین،
رهزن شاهِ غزلِ ما شده ای.

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا