محمد- علی زرندی( محمد علییاری)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
سایه امشب آمد
شهر فریاد کشید:
سایهِ هم سایهی خود را ز سر شهر کشید
چون،
جگر سوختگان، داغ بر داغ بدید.
سایه امشب آمد
ارغوان آه کشید:
سایه!
همخانهی آزاد ز بند
آسمانت به چه رنگ است اکنون؟
من که می دانم، سهم تو، آسمانی آبی ست
و هوای که ز زندان دور است
من که می دانم،
هر چه با توست آنجا
آبی دریایی ست.
سایه امشب آمد
و شب از غم
سر به زانو زد و از درد شکست.
ارغنون ساز فلک!
تو چه راهی زده ای،
که چنین،
رهزن شاهِ غزلِ ما شده ای.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
بستن فرم