🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 شهر در خون نشسته

(ثبت: 6758) مهر 7, 1397 

من ز شهر غروب می آیم
خسته اما چه خوب می آیم
مرگ مردان خسته را دیدم
شهر در خون نشسته را دیدم
دیده ام کودکان  تنها را
دیده ام سوز و اشک و غوغا را
دیده ام کوچ مردم ده را
خشک و پژمرده گندم ده را
نیزه های شکسته را دیدم
دست در قفل بسته را دیدم
پیشگامان نور بر خیزید
طالبان ظهور بر خیزید
کیستم، مرد خانه بر دوشی
داغدار گشاده آغوشی
گرچه آتش فشان خاموشم
من کی از یادها فرا موشم
زادگاهم به زیر آتش سوخت
باد برد آنچه دستمان اندوخت
این ستم انتقام بیداریست
تازه این اول گرفتاریست
من غریبم غریب یعنی من
زخم دار نجیب یعنی من
سالها روز را نمی بینم
جشن نوروز را نمی بینم
آی مجروح و خسته آمده ام
نزدتان دلشکسته آمده ام
همت ناب را شما دیدم
صافی آب را شما دیدم
همگی درد دیده ایم آری
زخم نامرد دیده ایم آری
سر زمین شماست می دانم
مشهد لاله هاست می دانم
باز از اشک سرد می گویم
از شب و داغ و درد می گویم
در نگاه شما خدا پیداست
درسکوت شما صدا پیداست
من به دیدار نورآمده ام
خسته اما صبور آمده ام
دوست دارم عزیز مردن را
روز جنگ و ستیز مردن را
آی شمشیر تیز می خواهم
جرئت جست و خیز می خواهم
پیک خشم و پیام فریادم
می روم تا زپا نیفتادم
زخم یاس سفید را دیدم
خون سرخ  شهید را دیدم

الهیار خادمیان «صادق»