🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود

(ثبت: 231117) شهریور 8, 1399 
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود

 

بنام خدا
دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
تا کنون تفسیر و تأویل و نظرات گوناگون را مطالعه کرده ام اما نظر و دید گاهی که هم سو و هم جهت با دیدگاه برداشت های بنده باشد نیافتم. به همین جهت از دریچه ی نگاه خویش تصمیم گرفتم این غزل ارزشمند را بشکافم. امید است مورد قبول استادان و سروان گرامی قرار گیرد.
” چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید”
در اشعار عرفانی تصویرها، ظرافت ها، کنایه ها و اشارات همه ظرفند و باید بینیم در این ظرفها و ظرافت ها چیست یا این که باید گفت کنایات و استعارات ، درست به مانند تابلویی است که با فاشی می خواهد ما را به حقیقتی یا مقصدی برساند؛

اما بعضی مواقع دوستانی فقط تنها به تابلو نظر داشته اند برای رسیدن به هدف مورد نظر حرکت نکرده اند، یا نمی کنند. بیشتر صاحب نظرانی که نظرشان را مطالعه کرده ام دید گاه دیگران را تقلید یا تایید کرده اند یا آن که اگر چیزی ورای نظر استادان پیشین دریافت کرده اند جرأت ابراز نداشته اند. طوری تفسیر کرده اند که نظریه ی ما فوق را خدشه دار نکند و یا اگر در مسیررسیدن به مقصد، چیزی یا چیزهایی مشاهده شده، آشکار نکرده اند ؛

حال آن که هر رونده و جوینده ای نباید از یافته های خویش چشم پوشی کند که آن خود یک کشف است. باید روی آن بیشتر کنج کاو شود. باید کوشید برای به نمایش گذاشتن آن کشف تازه ؛ و باید آن چیزی را که همگانی نبوده و نیست ارایه نمود؛ وگرنه چه ارزشی دارد تکرار مکررات؟

اندیشیدن و هنر یعنی همین که خودت دارای کشف باشی و آن گونه نبینی که دیگران دیده اند. این جاست که هنر ارزشمند و گیرا می شود و این جاست که تو با دیگران تفاوت داری و این امتیاز است.
هنر این نیست که نظم را به نثر ویا نثر را به نظم تبدیل کنیم ؛ و یا این که همان کلمات را برداریم و در کتابی ثبت کنیم. اگر این گونه باشد ، پس اندیشیدن و اندیشه ی شخصی و شخصیتی ما کجاست؟

غزل های حافظ بسیار پر رمز و رازست حافظ خیلی بالا تر از این قصه ها قضیه ها و فرضیه ها ی سطحی و مقطعی است. هیچ کس نمی تواند بگوید آن چه را به تصویر کشیده است همانی است که مورد نگاه و منظور نظر حافظ بوده است؛ آن هم حافظی که « لسان الغیب» است. اما می توان گفت که برداشت من وکشف من از این غزل این است.
در این جا دو بیت شعر از خودم برای نمونه می آورم :
بوسید، لب هایِ مرا در خواب، فهمیدم از بوسه شد لب های من شاداب ،فهمیدم
بیدار گشتم ، تا ببینم خواب یعنی مرگ چون دانه سبزم کرده است این آب فهمیدم

آن که دارد صحبت می کند در این شعر دانه و یا هسته ا ی است که از خواب بیدار شده.
بوسنده همان باران و یا رحمت الهی است که با بوسه زدن به دانه ی خفته درخاک ، طراوت به او می دهد و بیدارش می کند یعنی زنده اش می کند و می گوید این سر سبزی و زندگی را مدیون آن بوسه ام.

اگر باران نبود در خواب می پوسید؛ وعدم می شدم. این ها را در مقام تشبیه به کار می برم.
حال همین بیت را هر کس از نگاه خود می بیند. ممکن بود هیچ کس به منظور مورد نظر شاعر نرسد؛ که تا سخن از لب و بوسه می شود ذهن را به جهت معشوق مجازی سوق می دهد:

آتش رخساره اش تابید دل تابنده شد شمع روشن بوسه زد بر شمع مرده زنده شد
به هر حال
بیت اول کلید کار و تابلو راهنماست:

“دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود

تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود”

با کلمه ی (دوش) تصویر سازی می کند فضای تاریک و شب را نشان می دهد ؛ و کلمه
( بود) که ردیف است همه حاکی از زمان گذشته و دور است و( رخساره ی افروخته)
نشان از ناراحتی و عصبانیت شخص است. ( دل غم زده )
نشان از بی عدالتی و ظلمی است که بر آن فضا حاکم است
حال باید غزل را با این راه نما و تابلو که متن و کلید کار است بیابیم و تفسیر
کنیم. حافظ با آوردن”دوش” شب را به تصویر می کشد. فضای تاریک بی نور و ظلمانی را نشان می دهد.

می گوید کسی با رخساره ی بر افروخته و عصبانی و به هم ریخته می آمد. از جهتی دیگر هم رخساره ی افروخته میتواند چراغ باشد. این شخصیت چه کسی است؟ معلوم نیست  زن است یا مرد ؟ زمینی است یا آسمانی ؟ این خود از رندی ها ی حافظ است که تنها فضا سازی می کند.
صورت را بر ملا نمی کند؛ تا هر کسی از ظن خود یار او شود
اما در مصرع دوم
“تا کجا باز دل غم زده ای سوخته بود”
مشخص می کند که آن شخص بر افروخته و ناراحت ِعصبانیت اش از این جهت است که حقی ناحق شده، و یا حق کسی ضایع شده است. می آید برای گرفتن حق و برای ترمیم دلی سوخته.

با این اشاره نشان می دهد این چهره ی بر افروخته ، انسانی حق طلب و عدالت جو است.

“رسم عاشق کشی شیوه ی شهر آشوبی

جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود”
این شخصیت هر که هست رسمش عاشق کشی و شیوه اش شهرآشوبی و قیام اما کدام شهرآشوبی و کدام قیام ؟ قیامی که برای حق است و دفاع از حق مظلوم  دفاع از دلسوخته دفاع از عزت و شرف انسانی! این هنر و توانمندی و فداکاری و عشق و حق طلبی و حقیقت خواهی و جوانمردی، پیراهنی بود که بر قامت او دوخته شده بود.

او کسی است که نمی تواند آرامش بر پایه ی ظلم وبی عدالتی و تاریکی و حقیقت پوشی و حق کشی را پذیرا باشد:

“جان عشاق سپند رخ خود می دانست”.

“می دانست” باز اشاره به گذشته است.
حال برای گرفتن حق با چه وسیله ای مبارزه می کند؟ با جان عاشقانش آن ها هستند که باید در این مسیر بسوزند از جهتی و از جهتی جان عشاق را به اسپند تشبیه می کند؛ و آن هم اسپندها یی که پدید آمده ی صورت و پرورش یافته ی چهره ی خود اویند باید بسوزند تا حقیقت و جوهره ی آن ها که همان بوی معطر انسانیت است فضا گیر و جهان شمول و اشکار شود.

می دانیم که اسپند تنها با سوختن است که اثر بخش و گیرا می شود. بی سوختن حقیقتش مشخص نمی شود. لازمه ی عطر پراکنی اسپند سوختن است، همه را پرورش یافته ی یک چهره و از جنس یک پدیده و دارای هدفی واحد می داند. تفکیک قایل نمی شود؛ که همه می سوزند.

معلوم است اینجا عشق از گونه ی عشق عمومی نیست که عاشق و معشوق باهم می سوزند ، معمولا در عشق های زمینی و مجازی تنها عاشق است که می سوزد.

“آتش چهره بر این کار بر افروخته بود.
آتش و آتش زنه کیست؟ همان چهره ی بر افروخته همان شخصیت کمال یافته ی اولی، همان انسان کامل است:

” گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم

‌‌که نهانش نظری بر من دل سوخته بود”

اگر چه گفت زار کشته می شوی و یا زارت خواهم کشت ؛
اما در پرده دیدم و متوجه شدم که نظر محبت بر این دل سوخته ی عاشق و یا دلسوختگان عاشق دارد.
در این کار محبت و خیر متصور است، که می توانیم تفسیر کنیم که آن خیری که در کشته شدن عاشقانه است جاودانه شدن و رسیدن به وصال حق و رسیدن به معشوق ازلی و قرب الهی است.
این دیدن همان به عین الیقین رسیدن و پرده کنار رفتن است.

“کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل

در پی اش مشعلی از چهره بر افروخته بود”

در این بیت دو شخص وجود دارد: شخصی که کفر زلف دارد؛ و شخصی که سنگین دل است.
حال کیست که راهزن دین شده و حقیقت را می پوشاند؟ همان زلف سیاه که صورت حقیقت را می پوشد؛ همان کسی که نمی خواهد واقعیت وجودش آشکار شود. خود را زیر زلف مردم فریب دین متظاهرانه استتار کرده، تا حقیقتش ثابت نشود. کسی که ضد حقیقت وآگاهی است. کسی که کشف حقیقت برایش زیان اور است! چرا نگفته گیسوان راهزن ؟ چون گیسو را همه می دانیم پشت سر است نمیتواند صورت را به پوشاند. زلف است که می توان چهره را با آن پوشید؛

اما آن سنگین دل را که دیگران تفسیر کرده اند به سنگدل به اشتباه رفته اند. سنگدل با سنگین دل تفاوتی از زمین تا آسمان دارد وقتی می گوییم آب سنگین است یعنی آب بسیار زیاد و عمیق است. اما وقتی میگوییم اب سنگ شده یعنی یخ زده، جامد شده است. چه کسی آب سنگین را بر جامد و یخ زده برداشت می کند ؟ وقتی می گوییم بار سنگین است یعنی بار زیاد و طاقت فرسا می باشد. وقتی می گویم فلان کس وارسته و سنگین است، یعنی شایسته و با وقار است. وقتی می گوییم کتاب یا نوشته سنگین است، یعنی پر محتوا پیچیده است. وقتی که کالایی را می گویند قیمتش سنگین است، یعنی خیلی گران قیمت و ارزشمند است. می بینیم در همه جا سنگین، به معنا سنگ نیست  که این جا سنگین دل را سنگدل معنی کرده اند بر فرض که این معنی را هم برساند باز می بینیم در اصطلاحات زبانی بسیار کم کاربرد است.

پس معلوم می شود سنگین دل به معنی واقعی کنایه از دل پر از حقیقت و آگاهی دل پر بار از معرفت و خداشناسی، و دل پر رمز و راز از کرامت و شرافت انسانی می باشد. شخصی چنین است که در پی آن است تا با مشعل چهره که همان چراغ روشنگری است سیاهی را بزداید پرده را کنار بزند تا برای همگان ثابت شود آن فریبنده کیست ؛ تا حقیقت را نشان دهد و رسوا کند آن راهزن دین و آن کافر کیش را که دارای زلف فریبنده و حقیقت پوش است.

” دل بسی خون به کف اورد ولی دیده بریخت”
حال دل چیست؟ دل قلب حقیقت هر موجود است. حال ببینیم ، در عرفان و انسانیتِ روحانی ، و خداشناسی و دین و دینداری ، قلب حقیقت کیست، آیا پیامبران و یا اولیا الله نیستند؟ پس معلوم شد این قلب کدام قلب است،

خون به دست آمده کدام خون است؟
خونی که باید در رگ این جریان حقیقت استمرار داشته باشد. باید زنده نگاه دارنده ی این جریان باشد. خونی که استمرار حرکت انسانیت و به هدف رساننده ی این جریان و این آیین است.
حال خون های ریخته و هدر رفته که عصاره ی آن قلب نازنین وآن قلب حقیقت است کدام خون است؟
اما “دیده ” همان چشم ظاهر بین دنیا طلب سطحی نگر است که از حقیقت بی خبر است. آیا ظاهربینان نبودند که در تاریخ فریب خوردند ؛ و خون حقیقت را به هدر دادند؟ که اینجا کنایه به شخص و یا گروه ظاهر بین است؛ که دین را به دنیا می فروشند و در لشکر کافر حق پوشِ یا باطل قرار می گیرند، تا خون های حق را بریزند و به هدر دهند

“اله اله که تلف کرد و که اندوخته بود”
اله اله نشان از تحیر و افسوس و هشدار تلخ است همان گونه که وقتی کاری تحیربرانگیز رخ می دهد، آه آه و واه واه می کنیم. آیا این از سر تعجب و تحیر نیست؟
و بعد این که اگر منظور حافظ دل و چشم و همگانی جسمانی و مادی باشد، که این دل و چشم را تمام موجودات دارند؛ و همگان می دانند اگر چنین باشد ! که حافظ لسان الغیب عارفی که قرآن را با چارده روایت می خوانده خیلی کار شاقی نکرده
تا اینجا ی کار، مربوط به گذشته بود ” فاعتبروا یا اولی الابصار”
” یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که پوسف به زر ناسره بفروخته بود”
اما این بیت نصیحت و تذکرش با مردم ظاهر بین سطحی نگر زمان یعنی من و تو می باشد که سطحی نگر ظاهر بین مقطعی مثل پیشینیان نباشید که حضرت یوسف (ع) را با زر ناسره ی بی ارزش معامله کردند و هر گز سود نبردند:

“گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یارب این قلب شناسی زکه آموخته بود”
در بیت پایانی، حافظ با فروتنی تمام، خودش را از این مقوله جدا نمی داند. در اینجا حافظ به خودش هشدار می دهد و خودش را حساب رسی می کند! می گوید آن که گفت حافظ برو خرقه زهد و تقوا و دین داری و دین شناسی را بسوزان خوب و درست و بجا گفته است که من هم به آن مرحله نرسیده‌ام.

با گفتن یا رب حافظ به خدا پناه می برد؛ که خدایا آن نصیحت گر ، آن نقاد
که گفت برو خرقه ات را بسوزان، که درست هم گفت چگونه فهمید و با کدام عیار پی برد که طلای من پاک نیست؟ چه گونه از درون و قلب من اطلاع پیدا کرد که ظاهر و باطن من یکی نیست؟
این فن انسان شناسی را که به او یاد داده بود؟
والسلام
1 خون به هدر رفته خون چه کسی‌ست؟
2 کدام عاشقان بودند که زار کشته شدند ؟
3 شهرآشوب ترین شخصیت و قهرمان حقیقت جوی تاریخ کیست؟
4 چه کسی برای دفاع از حق و ظلم ستیزی قیام کرد
5 چه کسی برای و استمرار حرکت انسانی همه چیز خود را فدا کرد ؟
6 قلب حقیقت کیست ؟
7 این چراغ و صورت برافروخته کدام چراغ است؟
8 آن اسفند های سوخته شده چه کسانی می باشند ؟
9 کفر حقیقت پوش ظاهر بین دنیا طلب کیست ؟
10 این یوسف زمان و انسان کامل کیست؟
به جز حسین ع و به تصویر کشیدن صحنه ی کربلا می تواند چیز دیگری باشد؟
قضاوت با شما

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. فریبا نوری

    شهریور 10, 1399

    سلام جناب خادمیان گرامی

    تفسیری که از این شعر حافظ داشتید بسیار زیبا بود و دریچه های جدیدی را به تفکر در این شعر باز می کرد.
    سپاس بسیار که دیدگاهتان را به اشتراک گذاشتید.

    🌹🌹🌹🌹🌹

    • اله یار خادمیان

      شهریور 12, 1399

      سپاسگزارم از حسن نظر و زیبا بینی شما بزرگوار زنده باشی🌹🌹🌹🌹

  2. علی معصومی

    شهریور 10, 1399

    دروددها بر شما
    جناب خادمیان نازنین
    ◇◇◇
    هر که را در سر بود سودای تو
    می کند دل عاقبت شیدای تو
    ◇◇◇
    از منظر زیبایی تماشای غزل حافظ فرموده اید.
    احسنت 🌹
    در پناه خدا

    • اله یار خادمیان

      شهریور 12, 1399

      بینهایت سپاس عزیز دوست نواز سزبلند باشی
      🌹🌹🌹🌹🌹

  3. محمدعلی رضاپور

    شهریور 12, 1399

    سلام و درود و سپاس فراوان تان
    استاد خادمیان عزیز❤️🙏

  4. جواد مهدی پور

    شهریور 24, 1399

    درود بر شم استاد خادمیان عزیز

    از مطالب ارزنده ی شما بهره مند شدم

    دیدگاه متفاوت و قابل توجهی داشتید

    زنده باشید به مهر

    درود ها

    💐💐💐

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا