🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
برف مى بارد دمادم
از دل سرد زمستان
بر تن ميرزاى كوچك
بر تن خشك درختان
غرش خمپاره ها بود
در تمام جنگل و دشت
از سحر تا شام مى ريخت
آرزوها مثل گلبرگ
باد سردى در فضا بود
پيك ناموزون مى گفت
تك درخت عشق و اميد
در هواى سرد پژمرد
او يگانه مرد حق بود
تك سوار بركه ى نور
قامتش سرو سهى بود
تندرى در بيشه ى دور
يكه و تنها گذر كرد
از ميان رود و صحرا
از هزاران كوه و جنگل
از ميان دشت خونرنگ
گفته هايش آسمانى
ديدگاهش روشنائى
با سپيدى آشنا بود
در سياهى هاى جنگل
بچه ها فرياد اويند
سينه ها ماواى اويند
در ميان صخره و دشت
لاله ها خونرنگ اويند
دوستانش پر كشيدند
دارها بر دل كشيدند
تك سواران مهاجر
غصه ها در دل كشيدند
سر به كوى عشق خم كرد
ديده ها از اشك تر كرد
خون دل از ديده مى ريخت
لاله ها در هر دمن كرد
بياد مبارزين نهضت جنگل به فرماندهى شهيد ميرزا كوچك جنگلى
و …..
مرگ بر استعمار داخلى و خارجى
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بهمن 7, 1400
درود و سپاس بزرگوار
زیبا و با ارزش است 🌹
پاسخ
بستن فرم