🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
عاشقان را بکٌشد سوزش آهی آخر
بی صدا می شکند بغضِ نگاهی آخر
بین هر شور غزل هق هق دردی پیداست
صبر آیینه شود پشت و پناهی آخر
گفته بودی که شبی بر دل من می تازی
شعله در شعله کِشد ذره ی کاهی آخر
عاشقی شاه و گدا را نشناسد هٌشدار
سر بداری بشود ضامن ِ شاهی آخر
روزگارم شده شب روزنه ای می جویم
می کنم در سفری رویت ماهی آخر
در شب حادثه ها هم نفسی می جویم
می رسد هلهله از صاحب ِ جاهی آخر
پشت ِ در مانده طلا دیده به پایان دارد
زخم ِ بیگانه شود ایل و سپاهی آخر
طلعت خیاط پیشه
طلای کرمانی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
آبان 3, 1402
سلام
اشعار شما در سایت ناب سرایان هم میخوانم
پاسخ
آبان 4, 1402
درود بانو خیاط پیشه …💐💐💐
پاسخ
آبان 4, 1402
بادرودوادب،
بسیارموزون وپرمحتوا.
🌺🌺🌺🍀🙏🌹
پاسخ
آبان 4, 1402
یا بیا و غم حسرت بزدای از دل من
یا بگو تا بکشم سر به تباهی آخر
♡♡♡
درودهای فراوان
بانو خیاط پیشه ارجمند
🌹🌿🌹🌿🌹
پاسخ
آبان 5, 1402
درود بر شما
با آرزوی سلامتی و توفیق الهی 🌹🌹
پاسخ
آبان 6, 1402
سلام و درود
بسیار زیباست
در پناه خدا 🌱👌👌👌👌👌👌🌱
پاسخ
آبان 10, 1402
درودها بانو جان بالاخره ماه را رویت خواهیم کرد
پاسخ
بستن فرم