🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
گرچه عباس از وفا دلداده شد
گرچه مهرش تا ابد افسانه شد
گرچه عباسِ جوان يک لاله بود
گرچه او دشتی پر از آلاله بود
گرچه در دشتِ بلا پروانه بود
حافظِ ناموس و دين و خيمه بود
دشت عباس هم پُر از پروانه بود
سينه ی مجروح از خمپاره بود
دستهای کنده از دامان عشق
قلبهای پاره پاره , بی تپش
تشنگی در کام و ترکش در گلو
خارهای خشک در چشمان او
قمقمه ها خالی از هر جرعه ای
چشمها بی نور از هر جلوه ای
آن يکی دستش ز بازو قطع شد
آن يکی چشمش ز ديدن محو شد
با عبورِ ترکشِ خمپاره ها
می رهيدند از قفس پروانه ها
صف به صف دشمن به ميدان می شتافت
سينه های عرشيان را می شکافت
سينه ها سوراخ شد با دشنه ها
پشته ها بر روی هم از کشته ها
غرش خمپاره صحرا می دريد
ناله های عاشقان را می شنيد
پا به پای همرهان خَم می شدند
لحظه لحظه راهيان کَم می شدند
دشت عباس چلچراغ نور بود
گُم شدن در دشتِ مين پُر شور بود
حَنجرِ خشک خدا در دشتها
چشمهای تير خورده , اشکها
چشمها مبهوتِ دستانِ خدا
دستها افتاده در راه خدا
دشت عباس خطه ای از کربلاست
دشت عباس يادگار جبهه هاست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
بستن فرم