🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
از آبِ چشم تو غزلم آبرو گرفت
باران باده آمد و دستم سبو گرفت
چشم تو بود پای مرا بَر خطر گشود
عشقِ تو بود فرصتِ غم از عدو گرفت
در سرزمین نفرت و غم ، “آدمی” نبود
“حوای”دل ز مردم بی مایه رو گرفت
از بارِ دَرد و شانه ی شوقم چه گویمت؟
زین دو، دوباره دل صِله راز مگو گرفت
در سایه روشنای سحر بود ، آمد او
ناگه جهان و هر چه در او، ذکرِ هو گرفت
تا جان خبر ز وسعت دردی عظیم داد
طارق به اشکِ خون شده ی خود وضو گرفت
بداهه سحری
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
فروردین 20, 1403
درود استاد طارق گرامی
مثل همیشه پراحساس و زیبا
همواره سلامت و تندرست باشید
🌺🌺🌺👏👏👏❤️❤️❤️
پاسخ
فروردین 20, 1403
سلام برهان عزیزم
وجودت همیشه شادی بخش دلم بوده است
خوشحالم از داشتنت
در پناه خدا 🌱🙏🌹🌱
پاسخ
فروردین 20, 1403
درودها استاد خراسانی عزیز و نازنین
سروده ی بینهایت زیباییست.
واقعا لذت بردم.
سپاس از به اشتراک گذاری این نفیسه ی ارزشمند.
وجود و قلمتان سبز و مانا
شاد و سلامت باشید👏👏👏👏👌👌👌
پاسخ
فروردین 20, 1403
سلام بر حضرت دوست
سپاس از حسن نظر آن نازنین وادی شعر و ادب
در پناه خدا 🌱🙏🌹🌱
پاسخ
فروردین 20, 1403
در سایه روشنای سحر بود ، آمد او
ناگه جهان و هر چه در او، ذکرِ هو گرفت
سلام و درود بر شما
خیلی زیباست
پاسخ
فروردین 20, 1403
سلام دختر ادیبم
طاعات آن گوهر خداوندی قبول حق تعالی باد
سپاس از مهر حضورت
در پناه خدا 🌱🙏🌹🌱
پاسخ
فروردین 20, 1403
درود استاد طارق بزرگوار …
عالی سروده اید …
دستمریزاد …👏👏👏🌺🌺🌺
پاسخ
فروردین 20, 1403
سلام و درود بر حضرت استاد حجت کرانمهر
.
سپاس از مهر حضورتان
در پناه خدا 🌱🙏🌹🌱
پاسخ
بستن فرم