🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 عید

(ثبت: 6525) شهریور 7, 1397 

وقتی تویی!

” حسّ “

در بی قالب نفس

روی تیغ راه می رود…

رنگ خطر

به خطوط منحنی لب می زند…

بالاتر ا ز خطر

عنان بریده

می رقصد…

در شان و شکوه دمدمه های صبح

به گذرگاه شفق 

وقتی تویی!

جان ، جسارتیست بر شاخ بی پر وا

می پرد …

بر در و دیوا ر دقایق

نقش هنگامه های حماسه می زند…

هز ار ویک قصّه غم  می شکند…

در بی تاب سحر  در برم

وقتی تویی

 ” آنِ ” نگاه عاشقی

د ر زل زدگیهای شفق

با من چه ها که نمی کرد…

توسنیِ بی لگام

بی هیچ  نعل وارونه

نفس ، فقط 

د ر دره و دشت ها ، 

جنون می زند…

و قتی تویی !

کمر می بندم به گشود هر پیچ

که بوی عشق به ناف خویش دارد

و دیگر هیچ

و قتی تویی!

بهاران می بارم وباران و نم

بر دیمترین زمین

زیر تیغ و تهاجم جلادان

جام ، جام عاشقی اشکم ،

به  قیامت

همه تقدیس بودن

به هر آنچه گوشه ی چشم بلوغت

بشوقم می دهد…

وقتی تویی!

هزار حرف نگفته ام

دررویا های بلند 

بال در پرواز می زند…

وقتی تویی!…

مهربانی

 به نگاه آیینه ها 

قدّ می کشد…

تیغ به فرق فاصله های غلط

می کشد…

وقتی که تویی!…