🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 غروب جبهه

(ثبت: 239548) خرداد 16, 1400 

 

منتظر تا به غروب
شايد از گوشی بي سيم بيايد فرمان
و لباسِ رزمی
که پُر از خار و خس است
و به تن پوشِ عزيزان پيد است
و قطارِ لحظاتی
که بر خاکِ روان , می گذرد
و هجومِ گرما
نمکی بر جگرِ تشنه ی ما , می ريزد
با خداحافظی از روز به شب می نگرم
همه در فکر نيايش جاری
و به لبها همه آوایِ حسينی لبريز
و خدا حافظی از اين صحرا
در هوای مرداد , که زمين تفتيده
و نمکها همه بيرون شده از منفذ پوست
و لباسِ رزمی که دگر خاکی نيست
و نمک گُلزده بر صورت آن
رنگها مهتابی
همه ی قمقمه ها
تشنه برخاکِ روان
و عروجی دائم
اززمينِ خونرنگ
آه ای آدمها
جای پامان به زمينها باقيست
ردِ پامان به زمانها جاريست
جای پامان به فراموشی ايام مباد
و مبادا اثرات همه ی اين ایثار
دفنِ خاشاک شود تا فردا
و مباد ا
که در ذهنِ شکوفائی روز
شب پرستان بزنند
آتشی بر آثار

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

نظرها
  1. عظیمه ایرانپور

    خرداد 16, 1400

    درود بر شما
    و قلمتان
    زیباست
    اجرتان با حضرت دوست🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا