🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 فروشنده

(ثبت: 270053) خرداد 12, 1403 

 

عشق من؛ آواره ام بی تو در این شهر شلوغ
با تو بهترمیشوم اینجا در این بیمارها
ما که عمری میشود ویران این لرز تو ایم
بی نشانم میکند؛ عشقت دراین آوارها

شوق شعر من شدی؛ لعنت به این دیوانگی
درد؛ در من میتپد؛ در گیر و دار کارها
عشق باشد؛ تا تو باشی شعر من خشکیده نیست
قلب من سنگی شده در لای این دیوارها

روبراهم رو به راهی که نرفت از ناکجا
میروم تا بی کسی از ترس این افکارها
بی تو از این بی کسی آخر کجا پیدا شوم
گم شده تنهایی ام در قلب این بازارها

من شریک ناکجا پای پیاده میشوم
میفروشم شعر را همراه خوار و بارها
پای من کِل میکشد از این غرور لعنتی
عاقبت گم میشود در لای ته سیگارها

خواب تکراری من؛ آینده ام را له نکن
میخرند آنرا گران؛ با پول دکان دارها
کم نیار از فقر؛ در دیوانگی عاقل نشو
تا مدارا میکند قلبم به استعمارها

باز هم دیوانه شو دیوانگی هم عالمی است
عقل ساقط میشود از دست این تکرارها
با تو باید شور شعرم حک شود در عمق خواب
با تو باید بگذرم از خواب این بیدارها

تو شبیه سرترین قافیه ی شعر منی
جوهرم ؛ میریزد آخر از ته خودکارها
تو که باشی در تو باید شعر گفت و میشود
با توحتی گیر کرد در عمق این اجبارها.

(نازگل)

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. فرامرز عبداله پور

    خرداد 12, 1403

    درود
    شعری زیبا ودلنشینی
    از شما خواندم استاد
    ⚘🌺❤
    رقص قلمتان ابدی

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا