🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من قلعه ی آبادی در کنج زمان بودم
بی زلزله و جنگی ، آوارترش کردند
یک پنجره از من که ، سودای رسیدن داشت
کندند از اینجا و ، دیوارترش کردند
هر رهگذری از من ، کج کرد مسیرش را
هرکس متمایل شد ، بیمارترش کردند !!
دل کعبه ی کوچک بود ، در ظلمت این پستو
از عشق مردد نه ، بیزارترش کردند
با شوق فراوانی ، زخمم نمکی میشد
گفتم که بس است اما ، تکرارترش کردند
از روی لجاجت با ، این سازه ی تاریخی
هرکس که مرا کوبید ، سردارترش کردند
گفتند که خوابیده است ، این غائله و آشوب
اما چه بسا دیدند ، بیدارترش کردند
مخروبه ترین قلعه ، در گوشه ی آبادی
با این همه ویرانی ، معمارترش کردند
#سجاد_صادقی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
اردیبهشت 7, 1403
سلام و درود بر حضرت استاد صادقی
الحق زیباست
در پناه خدا 🌹
پاسخ
اردیبهشت 8, 1403
سلام و سپاس ازبزرگواریتان ، سبز باشید استاد عزیز🌿
پاسخ
اردیبهشت 7, 1403
سلام و عرض ادب زیباست قلمتان تابان
پاسخ
اردیبهشت 8, 1403
سلام و سپاس ، لطف دارید فراوان
پاسخ
اردیبهشت 7, 1403
درودتان جناب صادقی
زیباست .موفق باشید.
🌺🌺🌺
پاسخ
اردیبهشت 8, 1403
سلام و سپاس از لطقتان بزرگوارید
پاسخ
بستن فرم