🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 ماهی

(ثبت: 249328) تیر 26, 1401 

 

حوضکی کوچک ميانِ خانه بود
طفلکی ماهی ميانِ لانه بود
گربه های بي حيا , دائم به هوش
دزدکی دائم به دنبالش خموش
ماهی بيچاره گردش می کند
در ميانِ حوض نرمش می کند
سنگ در قلبش کمی هم آب بود
کم کمک ماهی دچار خواب بود
شب چراغ ِخانه خاموشی گرفت
طفلکی ماهی دگر ديدش گرفت
بال بالی زد به روی آب شد
تا شب آمد روزِ او بی تاب شد
ماهی کوچک دلش از آب بود
عشق ِاو در شب همی مهتاب بود
لحظه ها با شعله ی مهتاب زيست
بر نگاه بچه ها تنها گريست
اشک ِاو بر شبنم افلاک بود
ناله هايش اندرون آب بود
لرزش اندام او آرام بود
در دلش صدها کلام ناب بود
در حصارِ روشنِ آبیِ آب
ماهی کوچک دلش گرديد کباب
خواب او در روز و شب پُر دام بود
گفته های او درونِ کام بود
ما تماشای نگاه ِاو شديم
غافل از گفتار و گفتگو شديم
رودها را ما جدا کرديم ما
در حصارِ حفره ها کرديم ما
در ميانِ رودها مأوای او
در ميانِ قلب دريا جای او
طفلکی قوتش ز آبِ ناب بود
قلب او هم عاشقِ مهتاب بود
چون ستونِ استخوانش آب بود
قلب او از چلچراغ ناب بود
او ز آتشها دلش آسوده بود
چون که در آبیِ آب بی کينه بود
نرمی جسمش به نرمیِ حباب
گرمی جانش مثالِ آفتاب
شستشوئی داد بال وصورتش
تا وضو گيرد برایِ حاجتش
گفت من همواره در پاکیِ آب
مسح می کردم ميانِ آن حباب
با وضو هستم هر دم لحظه ای
گر تو در احوالِ روزت خسته ای
چون به يک لحظه چراغ از ديده رفت
روشنی در چشمِ آئينه شکست
چشمهايم پُر ز خوابِ ناز شد
قلبم از عشق الهی پاک شد
بالک من چرخشِ معکوس زد
بخت ِبد برقلب من ناقوس زد

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا