🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مرز ها بسته بود
یک جنگ جاماند
در تابوت حرفهایمان
قاب عکسی
پر شد از ادامه ی ابرها
و هیچ کس
حواسش نبود
دختری مرز نشین
آفتاب را در سینه اش
پناه داده بود
چترهایی بی بال و پر
به شهر ما رسیدند
و اینبار
نوبت جنون طوفان بود
میان بلوغ یک برگ و
عشوه ی نسیم
ماه آنسوتر
پیراهنش را به رویا داد
و تنهایی اش
لغزید بر آغوشمان
مرزها بسته بود
یکی دست تکان میداد
یکی مینوشت
و یکی هم بر می گشت
#مستانه_دادگر
#ماهور
@madtanesepid????
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
آذر 16, 1397
پاسخ
آذر 19, 1397
سپاس از حضورتان
پاسخ
آذر 18, 1397
به به چه زیبا و اندیشمندانه!
هر واژه ای حساب شده و درست سر جای خودش.
شما باید ریاضی دان می شدید.
شاید هم هستید….نه؟
پاسخ
آذر 19, 1397
سپاس از حضور و خوانش این اثر…..
خیر ….بنده مربی بدنسازی هستم و نقاش رنگ و روغن….که با نگاه پرمهر و تشویق شما دوستان حتما شاعر بهتری هم خواهم شد
پاسخ
آذر 19, 1397
سلام و عرض ارادت محضر استاد گرانقدرم بانو ماهور ارجمند
خوبین ؟
خوشحالم که بعد از مدت ها بازم توفیق یافتم از اشعار پاک و قشنگتان را بخوانم
خیلی خوشحالم
لذت بردم و بهره مند شدم از سروده ی زیبایتان
عالی ست
سر بلند باشید به مهر
درود هاااااااااا
پاسخ
آذر 19, 1397
هزاران درود بر استاد گرانقدرم….دلتنگتان بودم بزرگوار…خوشحالم از حضورتان
همیشه مانا و برقرار باشید
پاسخ
بستن فرم