🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
همیشه عشق را در تو فرایندی جدا دیدم
و در هر پیچ و خم از تار گیسویت خدا دیدم
نه دور از تو توانم هست و نه با تو توانم بود
رها خود را شبیه ذره وقتی در هوا دیدم
مرا دوری و مهجوری چنان آزرده دل کرده ست
که از روز ازل خود را هم آغوش بلا دیدم
نه ایوبم نه موسایم نه صحرایم نه دریایم
ولی در ناتوانی خویش را هم چون عصا دیدم
درون آسمان قلب من امشب چه غوغایی ست
تو را چون اختر سعدی به تعبیری هما دیدم
چه یاحق یاحقی دارد به شب ها مرغ آمینت
برای درد دل کردن تو را تا آشنا دیدم
تمام حس و حالم را درون شعر می ریزم
چون این چنگ غزل را با نوایم هم نوا دیدم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
اسفند 16, 1402
درود بر شما بانو پناهنده ی بزرگوار
مثل همیشه زیبا و دلنشین
قلمتان مانا👏👏👏👌👌👌🌺🌺🌺
پاسخ
اسفند 16, 1402
سپاسگزار نگاه پر مهرتان هستم .
پاسخ
اسفند 16, 1402
سلام و عرض ادب قلمتان تابان 🌺
پاسخ
اسفند 16, 1402
درودها شعر بسبار سرزنده و زیبایی است خانم پناهنده عزیز، فقط با (ناتوانی همچون عصا) کنار نیامدم چون عصا ابزاری کمکی برای رفع ناتوانی است. گذشته از این با توجه به بافت، عصا یاداور عصای موسی و معجزات آن است و اعجاز با “ناتوانی” همخوانی ندارد.
پاسخ
اسفند 16, 1402
درود بر شما بانوی گرامی /منظورم این هست که در وقت ناتوانی به خودم تکیه کردم .عصا و موسی مراعات نظیری است که این معنی مورد نظرم نبوده بلکه تکیه کردن خودم به خودم بوده است. .
سپاسگزار نگاه تان هستم .
پاسخ
بستن فرم