🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بی در و دروازه ها در را به رویم بسته اند
دست و پایم را به بند آرزویم بسته اند
بندگی کردم کجا از شش جهت بودم رها
چار بند ناسزا از چار سویم بسته اند
خنده ای روی لبی گل کرد پائیزم رسید
ای دل لغزیده با یک تار مویم بسته اند
دفتر اندیشه ام با عشق هم خوانی نداشت
زنده ماندن را به مرگ آبرویم بسته اند
هستی ام را باختم با یک تبسم ناگهان
کام یابی را به اسرار نگویم بسته اند
آب چشمک می زند خشکیده لب های خیال
کمتر از یک گام دور از آب جویم بسته اند
مهر ورزیدن به غیر از سوختن حاصل نداشت
تازه فهمیدم که من را بر عدویم بسته اند
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
مهر 2, 1399
سلام و احترام محضرتان جناب استاد خادمیان عزیز
زیبا سرودید
لذت بردم از شعر پاکتان
زنده باشید به مهر
درود ها
💐🙏💐
پاسخ
مهر 3, 1399
سلام و درود بر شما جناب دکتر مهدی پور عزیز
سربلند باشی🌷🌷🌷🌷
پاسخ
مهر 2, 1399
🌹🌹🌹🌹🌿💐💐💐💐
پاسخ
مهر 2, 1399
درود و عرض ارادت
جناب خادمیان نازنین
◇◇◇◇◇
آفرین بر شما عزیز
و قلم شیوایتان
◇◇◇
ای مه زیبا ز تقدیرم چه می دانی که باز
شب چراغم را به شمع کورسویم بسته اند
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
در پناه خدا
پاسخ
مهر 3, 1399
بینهایت سپاسگزارم عزیز دوست نواز زنده باشی🌹🌹
پاسخ
مهر 3, 1399
متشکرم زنده باشی🌹🌹
پاسخ
بستن فرم