🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
“مشق شب” (مادر بزرگ)
یادش به خیــــــــر…
انگاری همین دیروز
مادربزرگِ لُپ گُلی
سرخ و سفید و تُپلی
گیسوهاش نقره نشون
ستاره بارون ِ چِشاش ، یه کهکشون
کنارِ حوض نشسته بود
خواب می دید
خودش و تویِ آب می دید
یه باغِ گل تو جشنِ مهتاب می دید
جیرجیرکا ، جیر و جیر و جیر
وروجَکا خنده کنون
این سرِباغ ، اون سرِ باغ
هی جیغ و ویغ
انگاری جادو شده بود
آکتور فیلمش شده بود
گاگُداری تویِ چشاش برق میزد
فشفشه بازی می شد و
سویِ چشاش حرف می زد
یه وقتا هم
یه قطره اشک کوچولو
کُنجِ چِشاش قایم میشد ناااز میکرد
فکرم این بود اون روزا
شاید دِلِش درد میکرد !
انگاری سفره ی دل پیشِ کسی باز میکرد
هرچی بود هرجوری بود
حسِ قشنگی تو چشاش موج میزد
غروبا
تو قایقِ شناورِآبای دور
می نشست بادِبونا رو می کشید
زیرِلب ترانه ی آرزوهای دلشو ساز میکرد.
تاب می خورد تو زندگی
نقطه به نقطه
نقطه های زندگیش دوز نبود
دِلَکِ مادر بزرگ از دِلای روز نبود
حرفِشَم حرفِ قدیم
امروز و دیروز نبود
سرِ لج ، یه دنده بود
دیکتاتور نازی می شد
وقتی با اون چشمای ناز عسلی
یه لنگه پا وامیستاد و
با همه لجبازی میکرد.
دست ِ دلش باز بود و
رو بازی میکرد همیشه
از سیاهِ روزگارو
قیرِشبِ بعضی دِلا
دود و دَمِ خیابونا
توی دلش ، هیچ چی نبود .
درشکه ی دور ِ زمون
فِرو فِرو فِر
مادیون ِ خیالمون
هِـی و هِـی و هِـی
انجیر پَـزون ِ مرداد و سرمای دی
شکوفه بارونِ بهار ، زردِ خزون
هی اومَدَن ، رفتن و
این شد که دیگه
از اون دورا
تو پنج دری
صدای یادش نمیاد
تو هشتی ِ حافظهَ مون
بوی گلابش نمیاد
اما هنوز تو گوشِ من
چیزی داره زنگ می زنه
فِـرمی خوره پیچ می زنه:
کاری نکن از آدما عاق بشی
داغ بشی
انگشت نشون ِ این و اون
تو سینمای زندگی
شکل ِ آدم بَدا بشی
تا که یه وقت
یه روز اگه کنارِ حوض
نشستی تا کُلاتو قاضی بکنی
خاطره بازی بکنی
چَت بکنی
کنار بیای با خودِت و
خودِت رو راضی بکنی ؛
تو آب ِ حوض ِ خونه تون
عکسای رنگی ببینی
روشن و صاف و تازه و خوش آب و رنگ
شکل ِ یه رؤیای قشنگ
رنگ وارنگ
به رنگ ِ شاد و زنده ی نقش ِ قالی
روی دار و تو دالون و تو پنج دری .
اِم پی تریش این میشه که :
سفید بشه بختت جوون
بد نبینی
روسیاه ِ آینه ی حوض ِ دل و
گُلایِ قالی نباشی .
مادر بزرگ قصه نبود
قصه ی پرغصه نبود
مرغکِ پربسته نبود
شکل من و شکل شما
نکته ی سربسته نبود .
هرکی که بود
هرچی که گفت
برقِ قشنگِ تو چشاش
حرفِ قشنگِ رو لباش
تو گوش ِ هوش ِ حوضمون
تنگِ غروب
جیرینگ جیرینگ
زنگ می زنه :
بپّا یه وقت خواب نمونی !
جابمونی
افسوس ِ دیروز و پریروز بخوری .
نقطه سرِ خط بابائی .
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
اسفند 16, 1396
درودها جناب امین اجلاسی عزیز…
دستمریزاد…
چقدر دلچسب و صمیمی …
پیوسته موفق و منصور باشید.