🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ببین
برای پاره پاره ا م
هی
گم گودال می شوم …
در سخت ترین و سمج ترین زمین ،
در شیون ترین باد
هی قلمزده در تکثیر
در شکاف عمیق
گم می شوم…
امّا
از مغاک
سر بر می زنم به کمترین نم
در نخستین واکنشهای خاک
با سرنای اولین آذرخش
به سرخی و دلا ویزی
آویخته می شوم…
نقش عطشم به سینه ی لحظه
منظر از نوای نوام پر می شود
روز در بی فاصله
در الفبای قلم هایم ، جوانه …
روی گلدانهای زخم
ابراهیم می رویید و هاجر
و
البته من
آتشین و پا برهنه و وادی بریده، نا ایمن ،
آنگاه زیر پاهای عشق
زمزمی درعطش
پیراهن لحظه می درد…
به قربانترین معرفت
ومن
در چشم همیشه کمی از مطاف
که هیچکس نیست
می رویم در ساقهای صداقت
مهاجری که
آیینه در او پیدا بود
به رونمایی خورشید
“اسماعیل من ”
میان همه ی تکاثف
خطی از لبخند
دست وپا می زد
به رویاییت!
آنگاه در هزار بی قاب تاریخ
تو
تیتر اولی
نه بنام پدر
که خود معر که ای در بودن
واین رویش قربانست…
سر خط ذبیح
و گلوگاه معرفت
محض عشق
در بال مهاجرت
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (14):
تیر 22, 1398
درود بر بزرگمرد فرهیخته
لذت بردم از سروده نابتان ،
اگرچه سنگین بود ولی با چند بار خواندن ، لذتش دوچندان شد
همواره به شعر باشید و برقرار
پاسخ
بستن فرم