🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 *موضع شفّاف!

(ثبت: 260692) تیر 1, 1402 
*موضع شفّاف!

گیرم به جهان موضع شفّاف نداری
از چیست که آیینۀ دل ، صاف نداری؟

با شهپر سیمرغ خیالات مزن بال
با خویش نشانی اگر از قاف نداری

اجحاف مکن درحق کس ای شده کاسب
یک ذرّه چو خود طاقت اجحاف نداری

دانی ز چه از سفرۀ نانت برکت رفت؟
در داد و ستد چون که تو انصاف نداری

در جامعه گر شر نشوی پیشکشت باد
گر کار به خیریّه و اوقاف نداری

مجذوب جناحین مشو ازچپ و ازراست
بر علم سیاست اگر اشراف نداری

از عدل و مساوات زنی دم همه دم لیک
گر کشف شود ، با همه اوصاف نداری

صد جزوه نوشتی همه در باب قناعت
پرهیز ولی خویش از اسراف نداری

با قدرت حاکم سخنی گفت به رؤیا
شاعر که از او یاد یکی لاف نداری:

گر حکم شود مست بگیرنددر این شهر
هشیار یکی در همه اکناف نداری

تحکیم اگر خواهی و تثبیت محال است
با خویش اگر یک دو سه سوفاف نداری!

 

 

 

 

نقدها
  1. صله ی مُحرّم ………………..

    محرّم سال 1361 شمسی ، اولین مُحرّمی بود که در تهران حضور داشتم و برای شرکت در مراسم عزاداری به هیئتی می رفتم که منسوب به مسجد فخرالدوله بود. خانه ی من واقع در خیابان خورشید- حوالی دروازه شمیران- بود و در جوار بزرگانی چون سیدالشعراءامیری فیروزکوهی – استاد سید محمد محیط طباطبایی – علیرضا طبایی – دکتر مظفّر بقایی – آیت الله ناطق نوری – علی انسانی (مداح و شاعر آل الله) و حضرت آیت الله میرزا خلیل کمره ای (قدّس سرّه) زندگی می کردم.
    اوایل ، ایامی که برای شرکت در نماز جماعت به مسجد فخرالدوله می رفتم نمی دانستم که امام جماعت مسجد ، مرد بزرگی چون آیت الله کمره ای است.
    در مُحرّم 61 یک شب برای گزاردن نماز مغرب و عشاء به جماعت به مسجد رفته بودم. پس از نماز ، خادم مسجد که با او طرح دوستی ریخته بودم و می دانست شعر می گویم پیشم آمد وگفت: فلانی! مداح مان دیر کرده والان است که مردم پراکنده شوند و آقا ناراحت خواهند شد. تو بیا یکی از شعرهایت را بخوان تا مداح بیاید. زیر بار نمی رفتم تا این که نگاهم به چهره ی نورانی و ملکوتی امام جماعت کهنسال افتاد و متقاعد شدم که پشت تریبون بروم و شعری به مناسبت بخوانم. قبلا در مراسم عزاداری کاشان بارها پیش آمده بود که به تأسّی از مرحوم ابوی نوحه و مرثیه با صوت خوانده بودم. با خودم گفتم چرا اینجا این کار را نکنم؟ این بود که با صوت ، شعرم را خواندم که بسیارمورد قبول و استقبال مردم و امام جماعت بزرگوار قرار گرفت. وقتی مداحی ام تمام شد آقا مرا نزد خود خواند و ضمن دعا در حقم به جوانی که در کنارشان بود گفتند: فلانی! آن دوره کتاب ها را که برای آقای فلان در نظر گرفته بودیم به آقای شاعر و مداح آل الله بده و بلافاصله رو به خادم افزود: میرزا احمد! از آن شیره ها چیزی باقی مانده است؟ خادم گفت : بله آقا یک خیک. و آقا گفت: آن را هم به ایشان بده.
    خلاصه آن شب اولین صله ی شعرخوانی و مداحی ام را که عبارت بود از چند جلد کتاب نفیس- که بعدا فهمیدم از آثار گرانسنگ خود آقا یعنی آیت الله کمره ای است – همراه با خیکی از شیره ی انگور در مراسم عزاداری مسجد فخرالدوله دریافت کردم. کتاب های گرانسنگ آن عالم و فقیه بزرگ که از زبده شاگردان آیت الله العظمی حائری- موسس حوزه ی علمیه ی قم- و همدوره و هم بحث با امام خمینی بود هنوز هم زینت بخش کتابخانه ام است و طعم شیرین و گوارای آن شیره ی انگور- صله ی شاعری و مداحی ام برای سیدالشهداءعلیه السلام- هم هنوزاز یادم نرفته است…
    واما از سرنوشت خیک شیره پس از خالی شدن هم خوب است شرحی بدهم که در حد خود جالب است. خیک که از شیره خالی شد یک روز که مادرم برای دیدن مان از کاشان به تهران آمده بود آن را به رسم تیمّن و تبرّک با خود برد. نوروز سال 64 که تعطیلات را در کاشان می گذراندم به مناسبتی سراغ خیک را از مادرم گرفتم که خندید و گفت: خیکت به جبهه اعزام شده است! پرسیدم چطور؟ گفت: چند وقت پیش زنان همسایه برای جبهه ها سکنجبین درست کرده بودند ، ظرف کم آوردند خیک ما را هم گرفتند و با سکنجبین به جبهه فرستادند. با خود گفتم خودمان که بخت و وقت اعزام به جبهه را نداشتیم لااقل خیک مان چنین اقبال و فرصتی یافت و به جبهه اعزام شد…!

  2. * تولّد داریم……..
    معین حجّت ای فرزانه شاعر/
    که در ایران زمینی از مفاخر/
    مبارک روز میلاد شریفت/
    نه تنها برتو ، بر شعر معاصر.
    استاد معین حجّت عزیز! :
    شب میلاد تو شیطان به سجود آمده بود
    که یکی چون تو به اقلیم وجود آمده بود
    هورمزدا پی تبریک چنین میلادی
    با یکی کیک پر از خامه فرود آمده بود
    عیسی از چرخ چهارم به کفش نان و شراب
    موسی و چند تن از قوم یهود آمده بود
    یونس و صالح و یعقوب به دنبال شعیب
    یوسف و شیث ، به همراهی هود آمده بود
    دشمنت را چو زدم فال به قرآن دیدم:
    «انّ الانسان لربّه لکنود» آمده بود.

    آیه ۶ – سوره عادیات. «إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ» : انسان در برابر نعمت‌هاي پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است.
    …………………………
    در سایه ی ایزد تعالی /
    سنّ تو رود نود به بالا….
    🌸🌸🌸🌺🌺🌺🌷🌷🌷🌹🌹🌹❤️❤️💐💐💐🌿🌿🌿👏👏👏

    • معین حجت

      تیر 1, 1402

      استاد خوش عمل عزیز و دوست داشتنی …
      اصلا نمی دانم با چه زبانی اینهمه لطف و بزرگواری شما را پاسخ گو باشم…اشعاری را که برای این حقیر سروده اید مرا از خجالت آب کرد ….
      خداوندا از صمیم قلب و با تمامی وجود از تو می خواهم استادم جناب خوش عمل و خانواده گرامیش را از هر گزندی محافظت بفرمایی ( الهی آمین ) …

    • تیر 1, 1402

      درخشان است و با ارزش چو الماس
      فقط دارد کمی در شعر وسواس

      خدایا حافظ «نیکو عمل» باش
      هم او که نام خُردش هست«عباس»

      • درخشان است وبا ارزش چو الماس
        غزل هایش سراسر شور و احساس
        برای این که زیباتر نشیند
        رعایت می کند در شعر وسواس
        ندیدم من ولی فرمود «حجّت»
        که جن هم می نشاند بر سر طاس
        به او طبع بلند شعر دادی
        زنش را در عوض بردست دستاس
        از این شیطان بلا خود دور گردان
        ز راه مرحمت وسواس خنّاس
        به کاشان «واحد کالالف*» باشد
        که هر بیتش درخشد چون تک آس
        خدایا حفظ فرما «خوش عمل» را
        که نام کوچک او هست «عباس».
        * یکی بیش از هزار…………….

        • معین حجت

          تیر 1, 1402

          👏👏👏👏👏👏👏👏💐💐💐💐💐💐💐👍👍👍👍

  3. *با تيرگي كنار نمي آيم …………..

    (شعری فاخر و ماندگار از : مهین بانو اشرف گیلانی.)

    من خسته ام از اين همه تنهايي. آغوش بي بهانه دلم مي خواست
    با شعر نان، گرسنه و غمگينم. يك شعر عاشقانه دلم مي خواست

    من روزگار گمشده اي دارم. گنجي كه رنج مي كشم از مارش!
    درمن هنوز عادت بيخوابي ست. يك خواب كودكانه دلم مي خواست

    با شعر نان، گرسنه و غمگينم. عريان تر از درخت زمستان: من!
    ديگر بهار دست مرا خوانده ست. اسفند، ماه خسته ي ويران: من!

    اينجا قفس به وسعت يك شهر و… در من چقدر حسرت آزادي ست
    آن خون كه ريخت در همه جا خشكيد از قلب زخم خورده ي ميدان:من!

    – من شيشه ام. چه شيشه ي دل سنگي! جز سنگ هاي سخت نمي خواهد
    در شهر خواب ها و سياهي ها بيدار مانده، تخت نمي خواهد

    بالاي شهر، در پِي آزادي پايين شهر در طلب نانم
    من يك طناب كوچك مجبورم اينجا كسي درخت نمي خواهد؟! –

    من عادتم اگرچه پر از خون است در باورم حضور كبوترهاست
    صيادها – گرسنه – نمي دانند در قلب من عبور كبوترهاست

    در من صداي اين همه خاموشي ست در انتظار غرش فريادم
    بايد بلندتر بشوم. در شهر- هرچند مرده – شور كبوترهاست

    با شعر نان اگرچه پر از زردم با حسرت بهار نمي آيم
    در جاده ها غبار سواري نيست در كار انتظار نمي آيم

    من دلخوشم به كشتن تاريكي . آي اي چراغ! پشت سر من باش
    خورشيد من اگرچه نمي تابد با تيرگي كنار نمي آيم.

نظرها
  1. معین حجت

    تیر 1, 1402

    دستمریزاد استاد …
    حرف حق را باید زد 👏👏👏💐💐💐

  2. سیمین حیدریان

    تیر 1, 1402

    سلام و درود

    دانی ز چه از سفرۀ نانت برکت رفت؟
    در داد و ستد چون که تو انصاف نداری….
    👏👏👏🌹

  3. طارق خراسانی

    تیر 1, 1402

    سلام استاد گرانمهرم

    شعر زیبایتان خیلی اثرگذار بود
    خاطره را از اول تا آخر خواندم عالی بود.
    جان حضرت آیت الله کمره ای شاد

    در پناه خدا 🌱🌹👌👌👌👌👌👌👌🌹🌱

  4. علی معصومی

    تیر 1, 1402

    درودها بر حضرت استاد
    حناب خوش عمل کاشانی نازنین
    جرعه نوش چشمه ذوقتان شدیم
    و زها به به این مجال ارزشمند
    ♡♡♡♡

    چندی نظری جانب اطراف نداری
    گلغمزه به حال من علاف نداری

    از بسکه سر قابله ام بند خطر بود
    گفتند که جز بند دلت ناف نداری

    خون خوردم و با گوش خود اینگونه شنیدم
    در دفتر خود جدول اهداف نداری

    ✍بداهه

    • ممنون تو معصومی استاد که در حرف
      منطق اثری ، شکر خدا گاف نداری

      چون من که شدم پیر وندارم دل و دلبر
      فرتوت چنانی که یکی داف نداری

      در خطه ی زرخیز خراسانی و دانم
      آن جا خبر از منطقه ی خواف نداری ….

  5. علی معصومی

    تیر 1, 1402

    صد کوه بلوری و غم راف۱ نداری
    غیر از گهری داخل اشکاف۲ نداری

    تو خوش عملی دیده ام از خلق نکویت
    جز دولت عشق از همه اسلاف نداری

    زحمتکش و فعال به میدان سرودن
    در نوبت کاری سخن از آف نداری…

    ۱- بلور درشت خالص
    ۲- گنجه

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا