🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نحوست قرن

(ثبت: 5318) دی 21, 1396 
نحوست قرن

 “چشـــــــــــــــــــم “

از چهار چوب کلیشه های پوچ

 نگاههای  لوچ

و کّله های پوک

گریخت

به رود،

گداراندیشه وعشق

هرچه کدرمی زدود

پی در پی جام  می سرود

به  ظهر عشق

سایه نبود

برویش سروی درآغوش ِگشود

گیسوداده به  نوا و نوازش نسیم

از ناف شمیم

و

آفتاب  تاب  بر می داشت

از گرمی نگاه

که عطر آگین چشمان آهوان بود

بو برده  به مشرقِ بود

غربت غروب را

له بی لگام

و

پای پلکش می کرد…

گلگون قصّه ی هزار شفق

روی  ناخنهای چنگالش

اینهمه سگالش نحس

پزمی فروخت  به من

و جان گسیخت  می زد…

از هرچه بند…

به پیشانی بودن

نقش خطر می بست …

چیزی شبیه بصارت بلند

تا پشت صخره وسنگ،

حتّی ژولیدگیهای توهّم ارجمند

 به هم  می زد  ، درست،

پای در رکیب شهاب

منقوش ماندگار خاک

به زهره می رفت …

رقصنده ترین فعل جهان

بی هیچ ترس و انفعال

بی از کدامین  سیاهچاله

بر می جست…

در تقسیم

منقسم چشمان تو!

محراب تعادل همه ی  هوشِ

زمین وزمان بود

وهمه ی مژگان بلند

شکوه بود  به بارگاه ایمن

و

این قتیلم بود …

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):