🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
“چشـــــــــــــــــــم “
از چهار چوب کلیشه های پوچ
نگاههای لوچ
و کّله های پوک
گریخت
به رود،
گداراندیشه وعشق
هرچه کدرمی زدود
پی در پی جام می سرود
به ظهر عشق
سایه نبود
برویش سروی درآغوش ِگشود
گیسوداده به نوا و نوازش نسیم
از ناف شمیم
و
آفتاب تاب بر می داشت
از گرمی نگاه
که عطر آگین چشمان آهوان بود
بو برده به مشرقِ بود
غربت غروب را
له بی لگام
و
پای پلکش می کرد…
گلگون قصّه ی هزار شفق
روی ناخنهای چنگالش
اینهمه سگالش نحس
پزمی فروخت به من
و جان گسیخت می زد…
از هرچه بند…
به پیشانی بودن
نقش خطر می بست …
چیزی شبیه بصارت بلند
تا پشت صخره وسنگ،
حتّی ژولیدگیهای توهّم ارجمند
به هم می زد ، درست،
پای در رکیب شهاب
منقوش ماندگار خاک
به زهره می رفت …
رقصنده ترین فعل جهان
بی هیچ ترس و انفعال
بی از کدامین سیاهچاله
بر می جست…
در تقسیم
منقسم چشمان تو!
محراب تعادل همه ی هوشِ
زمین وزمان بود
وهمه ی مژگان بلند
شکوه بود به بارگاه ایمن
و
این قتیلم بود …
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):