🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نیمی ازشهر

(ثبت: 3531) اسفند 12, 1395 

نیمی از شهر

 

من فقط در دل تو شاد و ز غم آزادم

ورنه دور از تو همان لیلی غم بنیادم

 

ننشین پیش کسی ، تا نشوم درد آلود

بس  دوید م پی تو از پر وپا افتادم

 

تَهِ آن کوچه بُن بست تو بودی با او

من چرا بر تو فریبای هوس دل دادم

 

نیمی از شهر به حال دل من می خندند

در توأم ..؟ ساکن این شهرخراب آبادم

 

هر خیابان که از او میگذرم می نالد

ترسم آخر بدهد حسرت تو بر بادم

 

بنویس آمدنت  را بفرست از پر باد   

حس کنم لحظه ی دیدار ؛ بُوَد میلادم

 

حرفی از غصّه نزن طاق دلم می لرزد

داد پنهان شده  دردامنه ی بیدادم

 

کوچه های تن من مثل دلم بُن بستند

جُزتو وخاطره ات نیست رسد فریادم

 

پنجره اسم تو را  زمزمه دارد شب وروز

 تا غریبی نبرد عشق ترا از یادم

 

درد دارم ؛ همه در حل معما گیرند

عین دیوانگی ام  باز ، غزل بُنیادم

 

عام گویند که  مجنون  توأم ، حرفی نیست

خاص گویند ، که از عقل «سلیم» آزادم

 

 

قاسم پیرنظر «سلیم»