🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 « هر ضلعی حرف خودش را می زند»

(ثبت: 255435) بهمن 6, 1401 

 

در اینجا مثلثی فریاد می کِشد
که
هرضلعی حرف خودش را می زند
یک مثلثِ دایره گون
که
بر گونه هایش تیره گی مردم نقاشی شده است
آبی می نویسد و قرمز می بارد!
پروازی¬آنی¬است که اپوخه وار
پَرِهر¬پرنده رامی¬پَراند
ما تهرانی پرازجمهوری های درد و زردیم
و فضای خون را
نه چون پُرمی¬کند و نه خاطره
و این پرسش که در
بلندای شهربه غروب فکرمی¬کند
جویای حالِ¬کوتاهی ازطلوع ِخیابان است؟!
همین که شروع می شویم
باید نامی دیگر در خود گذاشت
نامی که به نام ها شباهتی ندارد!
نامی که به هرطرف شلیک می شود
تا تقاصِ
عقده¬های خودش را از پیرامونش بگیرد!
ما آرزویی دلاور بودیم که قهرمانانه کُشته شد
و تا رسیدن به جنونِ پیروزی چند جنوب کَم داریم!
صدای شکستنِ درونِ بیرون ها به گوش می رسد
و درد همین جاست
آنجا که راه که می افتیم
راه نمی افتیم
و گولِ ویرگولی را می خوریم
که
ما را با نقطه ویرگول گول می زند
ما دوستِ نقطه ای بودیم
که
بر گونه ی هیچ کلمه ای ننِشست!
بگو ببینم چگونه تری؟
با گونه های تر؟
که صدای دورها را در گورها منتشر می کنند!
کسی در این بازی شطرنج رنج می کِشد
کسی که وزیرش کیشِ ریشِ شاه می شود
یقین ما مشحونِ از تردید است
تردید از دیدِ ابری که همچنان ابری است!
می خواهم
صورت ِخودکارم را با مداد بکشم
و میمِ مداد را بردارم
شاید حضرتِ داد شدم
داد
به ماها تنها داد را یاد داد
به تابوتم یاد داد که بی جنازه به گورستان برود
این روزها
گورها زندگی یِشان ساده است
و هر روز
صبحانه ی خود را از صبح مجانی می خرند!
باید چهره ی آب را با آبی کِشید
که آبی نیست!
این طور طعمِ تشنگی را بهتر می فهمد!
همیشه کسانی گرسنه اند که
مزه ی نان را بیشتر چشیده اند!
و تو
وقتی آکنده از اندوهِ کُهنه ای
پس چرا
به روزها می گویی که نوروز باشید؟
نمی شود در محوریت زبان سخن را اتفاق خواند
با رویکردی فرم گرایانه محتوا را به زنجیر کشید
در این متن
شاخه ای از بی نظمی شاخ شده
و بینامتن فراتر از فرامتن رنج می کِشد
یک ماهیت جادوئی ، رئالِ ما را عذاب می دهد
یک اِلِمانِ ساختارشکن که سُنت اش
به صنعتِ کلمات نزدیک تراست
من این جا را که ورق بزنم
کسی ازخودم را درلباسِ قرمزِتو آبی می¬بینم
و همه روز
جمعه های تعطیل شما را
برشنبه ی خودم سنجاق می¬کنم
هواکاملن آفتابی است
اما برف درچشمِ باران هوای باریدن دارد!
کسی چه می¬داند
شاید بورخس وار بتوان
به چیدن هایی اعتماد کرد
که ازهیچ درختی چیده نشدند
درخیابانِ این پست مدرن درختانی صف کشیده¬اند
که
نظامی نیستند
اما مدام درذهن خود جهان راهرروزرژه می¬روند
آن ها گویی پوتین هایی برتن دارند
که
به پوتین شباهتِ بسیاری دارند
فکر می¬کنی
این همه بن بست که به انتها رسیده¬اند
سرفصلی از رسیده¬هایی¬نیستند که نرسیده¬اند؟!
همیشه نمی¬توان رسید
حتا اگر
چند صدا از نارسیده¬ای رسیده باشی؟!
حتا اگر
جهان را بردستانت زده باشند
بازساعتت به زمان گاهِ مکان دو دقیقه عقب است!
من گاهی مجهولی¬ازضمیرمنفصل¬ام
که گاهی
به عشق متصل می¬شود
و معلومی ازضمیرِمتصل¬ام
که دو چشم را ازهم جدامی¬کند
وقتی درشاخه ی زبان هرمِسی نباشد
برگ ها درتعمقِ هیچ نگاهی هرمنوتیک نیستند
وابستگی های ما چه دلبسته می¬میرند
و من و تو
و هرکسی از اوکه ایشان می¬شود
درنوستالژی خودش به پارادایمی فکرمی¬کند
که هرروز برصورتِ آن راه می¬روند
چه کسی راه را راه راه می¬رود
جزهمه ی کسانی
کسی بردوشِ آن ها راه را نرفته است!
ستایشگرِاین مانیفست فیلسوفی نیست
تا عارفانه درتعاملِ با وطن به تعادل برسد
من دل های دلیل¬ام را
به هیچ معرفتی نگفته¬ام
وقتی درمعرفتِ خودم صدها بارمعرفی می¬شوم
دیگرچه تعریفی¬ازتعاریف هست
وقتی نیمه ای ازتاریکی خودمان را
درروشنایی زبان فیلسوف وار می¬بینیم
نگران نباش
خورشید که جابجا می¬شود
به معنی غروب نیست
شاید طلوع امروزش خبرازصبحی تازه دارد
شاید می¬خواهد درگذرگاهِ آسمان
زمان اش را کمی آبی تر ازآب عاشق¬کند!
آهای چشمِ قلم؟
اینک منم که سوارِ برحروف می¬آیم
تا که تمامِ فصل¬های جهان را تصرف¬کنم
آنک تویی که می¬روی
تا آمدن ها آمدِ تورادرسالروز ادب جشن بگیرند
بدان که هرنمی دانم را می¬دانی
ومی¬دانم که
هرسطری درشعرلباسِ خودش را می¬پوشد
من به پوششِ شعردرهرسطر اعتقاد دارم
شاید آینده سطری را انتخاب کرد
که
درخیابان های نیویورک با لباسی شیک
پوش های جهان را خوش پوش می¬کنند!
ما که درلحظه¬ای دیگر
پرسش هایی تراژیک را برای زندگی مطرح می¬کنیم
دیگر چه انتظاری ازگویه های زمان است
که
خودرا درقالبی نوستالژی جلوه دهند!
ماجلوه¬ای ازجلوه¬گاهِ شرابیم
و رازِهستی
من
تو
واو
درشینِ شراب شیراز نهفته است
که
شینِ آن را که برمی¬داریم راز می¬شود
چگونه است که شما
تمامِ سعدی های شعرراحفظ هستید
اما ما
حافظ های شعرراحافظ نیستیم
وقتی فصلی پُرازکلمات باشد
هرسطری نوروزِ خودش را پیدا می¬کند؟!

شعر از: عابدین پاپی(آرام)

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. زهرا آهن

    بهمن 6, 1401

    درود بر شما جناب پاپی بزرگوار

    بسیار زیبا و اندیشه برانگیز قلم زدید

    پاینده باشید به مهر🌿🍃🌹🌷🙏🌷🌹🍃🌿

    • بهمن 7, 1401

      با مهر بسامد سپاسمندم از نازنین بانو

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا