🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
و رسید پنج نفسِ آخر عمر…
اوّلی را که کشید
آن همه ثروت بی حدّ و حساب
جمله در چشمِ تَرَش
پوچ و بیهوده چنان باد آمد
دومی را که کشید
کشتنِ ثانیه ها را بی عشق
همه در یاد آمد
و پس از آن سوّم،
چشم چرخاند میان زن و فرزندانش
رفتن و دور شدن از آنها
بر دلش زد آتش
به چهارم که رسید
در دل از خود پرسید
پس چه بود حاصل این عمر گرانمایه که رفت؟
چو به پنجم برسید
قطره اشکی لغزید
پلکها نرم به پایین سُر خورد
حسرت یافتن پاسخ این پرسش را
با خود از دنیا برد…
آری ای همسفران
یک تنِ دیگر مُرد…
چه کسی میداند
پاسخ پرسش را؟
چه کسی میداند
چند فردای دگر
مانده تا حسرت ما؟
حمید گیوه چیان
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
بهمن 10, 1402
درود بر شما
تأثیرگزار و عمیق
و زیباست
لذت بردم🌺👏
پاسخ
بهمن 10, 1402
درود بر شما بانو ایرانپور ارجمند
سپاس از حضور پر مهرتان
شاد و سلامت باشید در سایه الطاف الهی🙏🙏🙏💐💐💐
پاسخ
بهمن 10, 1402
سلام و درود
چه قدر خواننده را بفکر فرو می برد
قابل تأمل و تأتیر گذار است
در پناه خدا 🌱🌹👌👌👌👌👌🌹🌱
پاسخ
بهمن 10, 1402
درود بر جناب خراسانی عزیز و بزرگوار
سپاس از اینکه وقت میگذارید و به مهر میخوانید
مهرتان ماندگار🙏🙏🙏❤️❤️❤️🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم