🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چشمهایم کور است
که ندیدم باران
ز دو چشم تَرِ تو
چشمهایم کور است
که ندیدم کمر خَم شده ای
برق چشمان نیازی ,
که به آهی پَر زد
در فشارِ بودن
و دراین جنگل وحش
خورده شد
پیکر رنجور غزالی لرزان
چشمهایم کور است
که ندیدم شوره زاری به تن خشک کویر
و به هر لحظه فرو ریخته ام ,
خواب , به گودال زمان
دست با احساسی
نگرفت دست یتیمی در شب
و نپیچید لباسی
به تن سرد زمستان سیاه
چهره ی مات من اکنون
مثل پهنای زمین برهوت
خط لبخنی ندارد هرگز
و قدمهای سریع من هم
لحظه ای باز نایستاد
تا مگر چشم بدوزم و ببینم
کسی افتاده درون گودال ؟
گوشهایم
سمعک گُنگ زده اند به خود
تا که نشنیده بماند
سیل آهی
ز هجوم ظلمی
چه قشنگ گفت سهراب :
همه بر می گردیم
به دل جنگل سبز
حیف او نیست ببیند
ما درون جنگل
نه به سبزی درخت
نه به آبی ِهوا ,
نه زلال جاری , …..
دلبستیم
و چقدر خوب که او تنها رفت
به دل سبز حیات
از حصار دیوار ,
که بدور خودمان
پیچیدیم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
آذر 8, 1398
درود آقای همدانی
ممنونم از اشتراک گذاری
مانا باشید به مهر بزرگوار💐
پاسخ
بستن فرم