🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شکوه دارم از تو ای تقدیر بی سامان ما
کی به آخر می رسد اندوه بی پایان ما؟
زان شبی کز بوستان آواره میکردی دگر
نشنود گوش فلک جز نغمه ی سوزان ما
بر سر راه نخستین روزهای سر خوشی
دانه ای گندم نهادی تا که پختی نان ما
گرچه میدانم نمک با زخم میپاشی ولی
نسخه ی بهتر چه داری لایق درمان ما؟
آتشی در بال و پر افتاده مرغ عرش را!
خاک بازی کی شود سرمایه ی تاوان ما
مانده ام حیران آن روزیکه توصیفم کنی
در ازل یارب چه عهدی رفته بر پیمان ما
خود نسازد چاره گر چشم جهان بین فلک
کی بر آید کاری از سالوسی ایمان ما !؟
چاره معصومی نمی بینم مگر دُردانه ای
آتش افروزی کند با قلب سرگردان ما
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (8):
تیر 27, 1398
درود استاد معصومی
غزلی روان با ارتباط عمودی و افقی درست و مفهومی عمیق.
قلمتان هماره نویسا
پاسخ
تیر 27, 1398
سلام و درود
بسیار زیباست🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 27, 1398
سلام و درودتان باد استاد عزیز
بسیار زیبا
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃سپاس از حضورتان
پاسخ
تیر 27, 1398
سلام
استادعزیز وارجمند
دستمریزاد 🌿🌹🌹🌹🌹🌿
پاسخ
تیر 27, 1398
سلام و درود
زیبا
روان
و دلچسب
در پناه خدا🌿👏👏👏👏🌿
پاسخ
تیر 28, 1398
سلام و درودها جناب معصومی
شور قلمتان هماره پایدار
زنده باشید به عشق انشاءالله
🌹🌹🌹
پاسخ
تیر 28, 1398
سلام به حضر استاد بزرگوار
جناب معصومی عزیز
بسیار عالی
دست و دل مریزاد
به دفعات میخوانم اثر زیبایتان را
زنده باشی به مهرو شادی
🌺🌺🌺🌺🌺
پاسخ
بستن فرم