🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
…………………………………………………..
تو می روی و غصه می شوند خنده های من
بساط شکوه می نهی به روی شانه های من
………………………………………………..
وقتی که آمدی پر از امید می شوم
لبریز از حقیقت خورشید می شوم
…………………………………………………………
شده وقتش دوباره بر گردی آب حالا از آسیاب افتاد
فرصت یاوه رو به ویرانی ست دیگر از چهره ها نقاب افتاد
………………………………………………………..
سر رشته ی حکایت در دست دیگری ست
دیگر مرا چه جای ملامت شنیدن است
……………………………………………………………
هیج اتفاق تازه نمی افتد این دیار
نیلوفرانه در دل مرداب مانده ام
……………………………………………………..
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
اسفند 15, 1400
وقتی که آمدی پر از امید می شوم
لبریز از حقیقت خورشید می شوم
……………………………………………………
درود استاد گرامی
🌷🌷🌷
پاسخ
اسفند 15, 1400
سلام و احترام استاد انصاری
بسیار عالی بود
برقرار باشید
🌹🌹🌹
پاسخ
بستن فرم