🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 کوچه

(ثبت: 221718) بهمن 16, 1398 

 

توی یک کوچه ی باریک و بلند
سالها پیش به راه افتادم
کوچه ای ناهموار , کوچه ای پَست و بلند
کوچه ای روشن و گاهی تاریک
فکر من بود که حالا , حالا
به ته کوچه ی بن بست نخواهم رسید
ولی انگار یخ ِ عمر من
قطره هایش توی این کوچه ی تنگ
رفت شاید که بشوید خاشاک
شاید این قطره ی خونرنگ دلم
برود پای اقاقی در باغ
یا که سر سبز کند باغچه ی نوروزی
یا که در تُنگ بلورین اتاق
خانه ی ماهی زیبایی شود
یا که در باغچه ی سبز ِحیاط
جرعه جرعه بنوازد دل ِ گلهای بهار
ولی در این کِش و قوس ِ کوچه
لحظه ای پلک زدم من برهم
تا بیابم ته این کوچه ی تنگ
وقت باز کردن پلکم دیدم
به ته کوچه ی بن بست رسیدم دگر
قطره های یخ عمرم جاری
پای مرداب تجمع دارند
انگل و زالو و خرچنگ در آن
بی محابا چقدر رشد دارند
قطره های روشن و گلرنگم
دشت سرسبز ند ید تا بِدَ مَد
لاله ای خوش رنگ در دشت و دمَن
آنهمه جوش و خروش در جبهه
کَند بنیاد سیاه دشمن
ولی از قطره ی یخ آب دلم
بر نیامد گل لبخند ِ قشنگ

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا