🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

آخرین نوشته های مجید مصطفوی (ماجد)

صبح روسیاه!

داستانک

خوانش: 31

سپاس: 0

احساس خستگی میکردم. پاهام نای راه رفتن نداشت. به اطراف نگاه کردم تا جایی را برای نشستن پیدا کنم. اینجا مسیرش طوری بود که باید حتما یه مقداری رو پیاده میرفتم. چشمم به پارکی افتاد که نزدیک میدون رسالت بود و تصمیم گرفتم چند دقیقه اونجا بشینم و خستگی در کنم. تا ازین ور خیابون بخوام برم اونور خیابون سرسام گرفتم بسکه صدا بود. صدای بوق صدای موتور و …چقدرم این حوالی عوض شده بود. چقدر تهران بزرگ شده و البته پر سرصداتر و آلوده تر. بالاخره رسیدم و روی نیمکتی نشستم و همونطور که توی سرم هزار تا فکر چرخ میخورد به جلو خیره شدم. چقدر این محل آشنا بود برام. ناخوداگاه کبوتر خیالم به پرواز درآمد و رفت به سالها قبل که همین نزدیکی جایی همین حوالی کنار میدون رسالت با حسین نشسته بودیم و حرف میزدیم…

گفتم: حسین به چی فکر میکنی؟ پک غلیظی به سیگار زد و گفت: هیچی همینطوری. گفتم: فکر میکردی یه روز با هم بیایم تهران گفت: خب ما خیلی جاها با هم رفتیم اینم روش خندیدم و گفتم: اما اینجا تهرونه. تهرون تهرون که میگن همینجاستا. لبخند ریزی زد و گفت: آره خب.

خوانش: 355

سپاس: 1