🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 داستان آدم و حوا

(ثبت: 215946) مهر 16, 1398 
داستان آدم و حوا

مرکز ثقل جهان لبخندی است در خیابانی یکطرفه که گویا، همیشه خلقت یکطرفه خواهد بود. یادگاری که در این گنبد دوار بماند.
راست می گویند که حوّا فریب خورد و سیب قرمز بود. شاید هر کس دیگری جای حوّا بود با سیب سرخ لبهایت فریب می خورد….
آنهایی هم که می گویند حوّا به گندم آلوده شد دروغ نمی‌گویند، طلایی موهایت در ظّل آفتاب گندمی را می ماند رسیده، بر خوشه ای که هوس چیدن را بیدار می کند.
اصلا میدانی داستان آدم و حوّا را؟
سیب را که خوردند یا گندم را، چشمهایشان باز شد. حوّا به سمت آدم کشیده شد، آدم هم … بوسه ای که شیرینی آن تلخی رانده شدن از بهشت را می ارزید. با هم رانده شدند، آدم اما … پشیمان بود انگار…
نمیدانم. رنجیده خاطر شدی از فریب سیب سرخ و گندم زرد یا خسته شدی از من؟! حوّای بیچاره ای که هم از بهشت رانده شد، هم از چشم تو افتاد.

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا