🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 به سوی سیمرغ

(ثبت: 235478) دی 25, 1399 
به سوی سیمرغ

به سوي سيمرغ

محمد حسین پژوهنده
پس از مدت ها انتظار و آرزوي ديدار آقا ، بالأخره تو را پذيرفته اند و تو ساك و چمدانت را بسته اي و آمادة حركت شدي .
تا به ذهنت مي آوري كه عازم كجا هستي از خوشحالي بال در مي آوري و قلبت ضربانش تند مي شود ، رنگت برافروخته است و هر كس به تو نگاه مي كند مي فهمد چه شور و شوقي داري ، بي تابي مي كني ، لحظه ها كند مي گذرد ، دلت مي خواهد نوار زمان تند حركت كند ، روي صندلي نشسته اي ، حواست به سرنشينان ديگر نيست ، در مشهدي ، گنبد و گلدسته ها را مي بيني ، ناخودآگاه از فرط خوشحالي آه مي كشي ، ذوق زده اي ، باورت نمي شود ، يادت مي آيد كه حاج آقا مي گفت بايد غسل زيارت كني ، لباس هاي تميزت را بپوشي ، خودت را عطر بزني و خوشبو كني و بعد … صداي صلوات تو را به خود مي آورد ، دوباره خود را روي صندلي نشسته مي بيني با سرنشينان ديگر كه آجيل و ميوه به هم تعارف مي كنند و تو از بغل دستي مي پرسي :
سفر چندمته ؟
و او جواب مي دهد كه …
و تو براي دومين بار پرواز كرده اي جلوي پنجرة فولاد هستي ، سلام مي كني ، چنان كه حاج آقا يادت داده بود ، گفته بود:
«مگر غير از اين است كه ما عقيده داريم امامان زنده و مرده ندارند ، آنها از هر زنده اي زنده ترند ، تو را مي بينند ، صدايت را مي شنوند ، تو هم بايد آقا را با چشم جان مشاهده كني كه گويي آن جا ايستاده يا نشسته تبسم مي نمايند و تو خجالت مي كشي صدايت را جلوي آقا بالا ببري ، دست به سينه مي گذاري يا سرت را خم مي كني : آقا … سلام عليك : آقا خيلي خوشحالم كردي ، آقا من فكر مي كردم لياقت ندارم ، بنده نوازي فرمودي ، چه دارم مي گويم ، خاك كفش هاي تان نيستم … »
بي اختيار اشك سرازير مي شود ، هم خوشحالي و هم شرمنده … دستي روي شانه ات مي خورد ، رفيق كناري ات هست ، مي گويد : داري گريه مي كني ، چيه ؟ ناراحتي ؟ و تو چشمانت را مي مالي و پاك مي كني ، مي گويي نه ، و لبخند مي زني ، بعد ، طوري كه او هم تحت تأثير قرار مي گيرد مي گويي :
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم حيف باشد كه بود خاك درش تاج سرم
آه مي كشي و او هم منقلب مي شود ، تو از نگاهش مي فهمي ، او را با خود مي كشاني ، مي پرسد : سفر اولته ؟ و تو مي گويي نه ، هر سال قسمت مي شود مي آيم ، اما اين سفر چيز ديگري است ، مي پرسد چرا ؟ و تو مي گويي : من هميشه به مشهد مي رفتم ولي اين دفعه به ديدن يك دوست ، يك بزرگ ، يك آقايي كه هر چه فكرت برسد آقاست ، منو دوست دارد و من هم خيلي دوستش دارم ، خاك پايش هستم ، اين سفر تنها نيستم ، با تو و بيست و نه نفر ديگر هم هستم ، حاج آقا خدا عمرش بدهد واقعا روشنم كرد ، خيلي فرق كردم با گذشته ، اصلا ديدم عوض شده است ايشان مي گفت :
«وقتي روبروي آقا مي ايستي بايد خودت را دربست در خدمت ايشان ببيني ، خودت را بايد اصلاح كرده باشي ، منظورم اصلاح باطنت هست ، طوري نباشي كه جلوي آقا خجالت بكشي وقتي آقا ار سيما و وضع ظاهرت بفهمد چه كارهاي زشتي مرتكب شده اي و از تو بپرسد نمازهايت را درست و سر وقت مي خواني ؟ روزه چطور ، حق مردم ، دوست و رفيق ، پدر و مادر ، برادر و خواهر ، بچه ها و قوم و خويش ها همه از تو راضي هستند كه آمدي يا نه ؟ »
حاج آقا مي گفت :
«غسل زيارت معنا دارد ، سر و گردنت را كه مي شويي يعني فكر گناه را از سرم بيرون كردم و مي توانم سر افراز جلوي خدا بايستم با گردن كشيده ، طرف راست و چپ بدن را كه مي شويي به معناي اين است كه شانه ام زير بار هيچ جريان و فرقة راست و چپي نيست ، بر صراط مستقيم قدم مي گذارم.
بايد طوري باشي كه آقا از تو خوششان بيايد ، وقتي سلام مي كني با تبسم جوابت را بدهند ، روي شان را از تو برنگردانند و اخم كنند … »
حاج آقا مي گفت :
«زيارت با معرفتش ارزش دارد اگر نه در زمان حيات ظاهري شان مأمون و خيلي هاي ديگر هم آقا را مي ديدند و حتي دست ايشان را مي بوسيدند اما چه فايده اي به حال شان داشت ، معرفت يعني واقعا مقام ايشان را پيش خداوند درك كني ، آقا كيست ؟ چرا اين همه دل در گرو مهر اوست ؟ شاهان عالم به گدايي در خانه اش مي آيند و به جاروكشي آستانش افتخار مي كنند ، آيت الله هاي بزرگ وقتي مقابلش مي ايستند سرشان را پايين ، دست روي دست و با حالت خضوع و خشوع مثل يك بردة خوار و ذليل اند؛ جلو بروي مي بيني دارند آهسته و بي صدا اشك مي ريزند ، راستي تا حالا اين طور به آقا فكر كرده ايم ؟ »
آيا مي دانسته ايم كه زيارت يعني به ديدار آقا رفتن ؟ هرگز بين خود مان و آقا اين قدر بي پرده بوده ايم ؟ و صداي يكي از همراهانت كه چاووشي مي خواند تو را از خود بي خود مي كند و همين جا صحبت خود را قطع مي كني و سراپا گوش مي شوي .
سلام علی آل طاها و یاسین سلام علی آل ختم النبیین
سلام علی روضة حلّ فیها امام یباهی به الملک و الدین
امام به حق ، شاه مطلق ، كه آمد حريم درش قبله گاه سلاطين
علی بن موسی الرضا کز خدایش رضا شد لقب چون رضا بودش آئین
پی عطر ، روبند حوران جنت غبار درش را به گیسوی مشکین
اگر خواهي آري به كف دامن او برو دامن از هر چه جز اوست برچين
(عبد الرحمان جامی)

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. محمدحسین پژوهنده

    فروردین 10, 1402

    راهبرد نیک و زیبا و بدیعی بود برای زیارت پیشوای هشتم شیعیان، ولی گویا پس از این همه سال فقط سه نفر آن را خوانده است که سومی هم خودم بودم 😔 😔 😔 🤔🤔🤔

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا