🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نقش و موقعيت اجتماعي زن در آئينة فاطمه
محمد حسين پژوهنده
طرح مساله
زن نه از آن روي كه ناموس است و مورد حساسيت مرد، و نه از آن روي كه جنس لطيف است و مطمح نظر جنس مخالف، و نه هم از آن جهت كه موجودي ضعيف است و قابل ترحم، بل از آن جهت كه نيمي از پيكر اجتماع است و قرنهاي متمادي در فرهنگهاي مختلف مورد تحقير و استثمار بوده است نگرشي تازه مي طلبد. نگرشي از زاوية مكتبي رهايي بخش كه با تعاليم آزادي بخش خود به انسان مينگرد.
ضرورت الگو براي شناخت موقعيت زن مسلمان
اگر بخواهيم از زاويه اسلام به زن بنگريم بايد جداي از متوني كه به علت كثرت و تنوع و متفاوت بودن خود موجب برداشت هاي مختلف و گاهي متضاد مي گردند يك نمونة زنده و گويا جست وجو كنيم تا مهر تاييدي باشد بر آنچه از پارهاي از متون در مي يابيم. اين الگوي عمل خوشبختانه وجود دارد و آن فاطمة زهرا است.
سئوالي كه پيش از ورود به بحث ناگزير از ايراد آن هستيم اين است كه چه چيزي تا كنون موجب آن بوده است كه عنصر زن در جامعة ما بهگونهاي بوده است كه برخي از سوء استفاده كنندگان توانستهاند از وضعيت موجود به نفع مقاصد خود بهره ببرند و بر مظلوميت او بيفزايند؟
بگذاريد مساله را با تفصيل بيشتري مطرح كنيم:
زن مسلمان، ديروز و امروز
به طوري كه اطلاع داريم زن مسلمان در يك قرن قبل عملاً از بسياري از حقوق اجتماعي خود محروم بود و فقط مي توانست يك مادر و مربي كودكان خود باشد و يا در مزرعه به شوهر خود كمك كند بدون آن كه متوقع حقي باشد، نگاه به زن شبيه نگاه به يك برده بود، اما ظاهراًًً آزاد به نظر مي رسيد، حتي بر ارثيه و مهرية خود كه ملك طلق او بود بدون اذن شوهر تسلطي نداشت و نمي توانست آن را بر طبق مصلحت خود به كار اندازد، زن نمي توانست در مجامع عمومي حضور داشته باشد چه رسد به آن كه نقشي اجتماعي همچون نمايندة مردم، مدير يك دستگاه، عهده دار خدمات عام المنفعة خصوصي و… باشد؛ زيرا ناقص العقل تلقي مي شد. ليكن هم اكنون زن مسلمان را در كلية شؤون اجتماعي ، فرهنگي ، سياسي، اقتصادي و خدماتي مي بينيم، از مشاغلي چون رانندگي تاكسي و اتوبوس تا خلباني، از مسؤوليت هايي چون نمايندگي مردم در مجلس شورا ، معاونت رئيس جمهور و رياست سازمان ، مديريت عامل شركت اقتصادي ، مهندسي ، دكتري ، استادي دانشگاه تا شغل معلمي ، پرستاري و از مشاغل قضايي تا پليس و ضابط قضايي بودن و يا نيروي امنيتي بودن در همة اين مشاغل و مسؤوليت ها زن نقش ارزندهاي ايفا ميكند بدون اين كه اتهام نقص عقل متوجه او باشد و جالب اين است كه در هر دو وضعيت به استناد تعاليم اسلامي با او معامله ميشد. راز مساله در كجا است، و كداميك از دو وضع يادشده با واقع منطبق است؟
و اما پاسخ حلّي اين مساله
به نظر نگارنده هر دو وضعيت صحيح بوده و هست؛ زيرا اين وضعيت خود زن در گذشته و حال است كه سرنوشت او را تغيير مي دهد. توضيح: چنان كه ميدانيم زن در گذشته بنا به دلايل فرهنگي سنتي نسبت به حق تعليم و پرورش علمي خود در محذور بهسر ميبرد و معمولاً نميتوانست به رشد عقلاني خود برسد زيرا پندار فرهنگي اين بود كه نبايد به زن سواد نوشتن آموخت، زن نبايد با مردان در ميان جامعه همدوشي نمايد، زن بايد در پستوي خانه و چارديواري منزل خود بهسر برد، زن متعلق به مرد خود است و لذا هر چه دارد نيز بايد زير نظر مرد او قرار داشته باشد هرچند كه مالكيت را از او سلب نمي كردند. صداي زن نامحرم است و نبايد مردان آن را بشنوند و…
در واقع، زن دو صورت زندگي داشت: يا سوگلي حرم بود و نقش يك كالاي زينتي براي لذت جويي مردان را بر عهده داشت؛ و يا داراي وضعيتي عادي كه وظيفة او را در خانواده سنتهاي قومي – انجام كارهاي روزمره، بچهداري، كمك به شوهر در دشت و مزرعه – تعيين مينمود و او بر چيزي حتي بر خود اختياري نداشت؛
در چنان وضعيتي اگر چه زن ازدواج مي كرد اما در حقيقت فرقي با خريداري نداشت زيرا زن بر اساس اقتضاي فرهنگ و سنن اجتماعي آن روز، خود انتخاب نمي كرد؛ اين پدر او بود كه شوهري را نظر به مصالح قومي خود براي او انتخاب مي كرد و او نيز پس از ازدواج نمي توانست قدم از قدم بردارد حتي بدون اجازة شوهر به خانة پدر و برادر خود هم نمي توانست برود.
نظر به شرايط حاكم اجتماعي در چنان صورتي، زن بهرة وافري از دانش و در نتيجه بالندگي شعور و خرد نميتوانست داشته باشد و طبعاً نمي توانست در امور اجتماعي دخالت نمايد زيرا خبط و خطا و فريب خوردن او حتمي بود، درست مانند اين كه پاي طفلي را از نوزادي در كفشي آهنين گذاشته باشند و تنها در سن بيست سالگي آن را از پاي او در آورند مسلم آن خواهد بود كه او نتواند راه برود زيرا تمام اندامش در حد بيست سالگي رشد كرده است الا پايش كه در وضعيت طفلي است. پس اگر گفته شود اين شخص نبايد بدود حكم نامعقولي نخواهد بود.
بنا بر اين آنچه موجب استحقاق زن نسبت به حقوق خود گرديده، دانش اندوزي و در نتيجه، آشنايي وي نسبت به موقعيت او است كه در شرع مقدس اسلام برا ي وي منظور گرديده است.
فاطمه از كجا به منزلت الگويي رسيد؟
لابد در پاسخ اين سؤال مي گوئيد او دختر پيامبر بوده و اين مقام از او به فاطمه رسيده است؛ آري، فاطمه دختر پيامبر است؛ ليكن پيامبر جز او سه دختر ديگر هم داشته است كه آنها چه در چشم پيامبر و چه در نزد ديگران و چه در مجموعة مكتب، هرگز به پاي فاطمه نرسيدهاند. وانگهي اين فاطمه دختر همان پيامبري است كه انتساب به آباء و اجداد از نظر او فقط در حد شناسايي اعتبار دارد؛ و بيشتر از آن را از نشانههاي جاهليت ميشمارد و آن را ملغي ميكند. پس فاطمه نه به عنوان دختر پيامبر بودن، بلكه به عنوان دختري كه از تمامي استعداد و توان روحي خود در جهت نيل به كمال انساني كمك جسته، رنج برده، رياضت كشيده، سختيها و محروميتها را بر خود هموار گردانيده، از فرصت محضر پيامبر و حضور جاري وحي حد اكثر استفاده را نموده است و در مكتب زندة اسلام درس آموخته، تربيت شده تا علم و زهد و تقوي و معرفت و ايمان همه را به سرحد اشباع رسانيده، در خود جمع نموده است او ميتواند سرمشق و الگوي زن مسلمان باشد. يعني آنچه فاطمه را از زنان پيامبر – حتي از مادرش- و ساير خواهران خود ممتاز ميگرداند و او را تا درجة ناموس كبرياء بالا ميبرد كسب كمالاتي است كه او در محضر پدر بزرگوارش بدانها نايل شده است
در روايتي از امام صادق (ع) سؤال مي شود كه آيا درست است كه شيعه مي گويد: پيامبر فرموده رنجش فاطمه رنجش خدا است؟ امام فرمود مگر شما نمي گوييد پيامبر فرموده رنجش مؤمن رنجش خدا است؟ پس فاطمه هم به لحاظ اين كه زن مؤمنة كاملهاي است رنجش او رنجش خدا مي شود. امام نمي خواهد از امتياز دختر پيغمبر بودن فاطمه استفاده كند يا مثلاً بگويد فاطمه ويژگي آفرينشي دارد كه او را چنين امتيازي مي بخشد، امام از صفت اكتسابي ايمان براي اقناع او كمك مي گيرند. آري:
رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نداند
بنگر كه تا چه حد است مكان آدميت !
و چنين است كه فاطمه الگوي عمل براي مطلق زن ميشود، سيدة زنان عالم ميگردد، عنوان خير النساء يعني زن نمونه ميگيرد، قوت قلب و جان پيامبر و ماية مباهات خدا به فرشتگان ميگردد؛ و هم از اين روي، ميتواند سرمشق هميشه حاضر زنان مسلمان در تمامي اعصار و زمانهها گردد؛ و در نهايت به موقعيت الگوي جاودان نمادين تبديل ميشود كه در زير، به گوشهاي از موقعيت معنوي فاطمه در نزد پيامبر و خدا التفات ميكنيم:
الف – فاطمه در چشم پيامبر (ص)
بارها گفته بود: فاطمه يك انسان حورائي(حور بهشتي) است . هر گاه آتش اشتياقم به بهشت، شعله ميگيرد فاطمه را ميبويم.
نقل است كه پيامبر (ص) فاطمه را بيشتر از ساير دخترانش نوازش ميكرد . او را در آغوش ميفشرد و لبانش را ميبوسيد و در پاسخ آنان كه علت اين همه اظهار محبت را ميپرسيدند، ميگفت: هويت فاطمه از عصارة همان سيبي است كه جبرئيل پيش از انعقاد نطفة او به من داد و من همواره بوي بهشت را از دهان او ميبويم
و تنها اين نبود. هرگاه ميخواست به مسافرتي برود يا برميگشت، اول با فاطمه راز ميكرد و نياز ميگرفت.
او، پيامبر را ميگويم، همان بود كه گاهي كه روحش در ملكوت خدا با او در ميآميخت و جذبة آن او را با خود ميبرد و از زمين و زمينيان دور ميكرد، به سوگلي خود ميگفت: با من حرف بزن لالهوش من! ( كلّميني يا حميراء ).
آنچه او را در خود ميپيچيد طوفان غريزه نبود كه او از اين نظر بيش از بيش بينياز بود و مستغني، و در سدرة عصمت قرار داشت. پس او ميان آن دو لب فاطمه چه چيزي را ميبوئيد؟
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام و سروش
بايد محمد شد تا بوي بهشت فاطمه را ادراك كرد.
بگذار تا كمي تو را نزديك كنم. مگر او خود نبود كه ميگفت: الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه. اين دو “شاهزده جوان” اهل بهشت، كجا پروريده شدند؟…
و بوي بهشت از ميان اين دريچة قدس و طهارت هنوز هم به مشام اهل جنت ميرسد.
ب – فاطمه در ملكوت خداوند
و اما اين قصه از آن سري نقلها نيست كه با ادبيات رايج داستاني بيان شود؛ اين گوشهاي از اسرار آل محمد (ص) است كه با زبان رازگونة ولايي بيان شده است و هم با گوشي محرمانه و آشناي راز، قابل شنود است.
موقعيت فاطمه را در عالم علوي زماني ادراك خواهيم توان كرد كه بتوانيم معناي «پنجگان» نور و نيرو را دريابيم. پنجگان نور و نيرو چيست؟
چنان كه ميدانيم اقتران نيرين را در علم هيات به فال نيك ميگيرند و سعدش ميخوانند. اهل نجوم معتقدند كه در اين هنگام – كه دو مركز نور و انرژي در نقطة تقارن هم قرار گيرند – ميزان تاثير گذاريشان بر نقطة عمود خود چندين برابر ميشود. به همينسان شما اگر پنجگان نور و نيرو را زماني كه مندمج و منسجم و پنجه در پنجة هم باشند بتوانيد بهواقع ادراك كنيد، آن وقت ميبينيد غوغا ميشود.
و اما اين پنجگان بهخلاف نيرين، در آسمان نيست. در زمين و در ميان انسانها است.
شوخي نيست كه يكي بيايد و بگويد: در خودم شُلياي احساس ميكنم آن كساء خيبري (يماني) را بياور مرا بهوسيلة آن فراپوشان!
مگر هوا سرد بوده؟ مگر او سرماخوردگي داشته؟ پس چرا نميگويد: سرمايم ميشود.
مساله اين نيست. رخداد جسماني نيست. اين سستي و شلي تن نيست كه او را فراگرفته؛ حالتي روحاني است؛ بسط كامل است؛ تمام مولكولهاي جان او از هم وارفتهاند و نياز به اندماج دارند تا دوباره تمركز يابند.
و حسن ميآيد اجازه ميگيرد كه با او داخل شود؛ و حسين ميآيد همينطور؛ و علي ميآيد؛ و سپس خميرماية اصلي كه منشا حال و انجذاب است ميآيد و تا او نيايد هيچ اتفاقي نخواهد افتاد. اجازه ميگيرد كه من هم داخل شوم؟ و پاسخ براي همهاين است: آري تو هم بيا ميوة دلم! نور چشمانم!
آنگاه پيامبر بر آرنجي تكيه داده، دست ديگرش را به دعا بلند ميكند كه خدايا اينان اهل بيت منند و از سلالة نورند؛ تو هم هر رجسي را كه هست از اينان دور گردان! و همه آمين ميگويند.
پنج مركز نور و انرژي كه يكي توم است و آنها مينو؛ يكي زلال و ديگري سبز، و آن يكي قرمز و چهارمي سفيد و پنجمي زرد و هر يك داراي تواني متمايز گرد هم ميآيند، در هم ميفشرند و منسجم ميشوند. قدرتي پديد ميآيد كه كائنات را متاثر ميكند. كروبيان را خبردار ميكند رخداد تازهاي است اما آنها نميدانند چه شده است. همه ميخواهند بدانند اما چه كسي ميداند؟ و خدا ميگويد: آنجا را نگاه كنيد آنجا را؛ پنجگان نور و نيرو را. من آسمان بدين استواري و زمين بدين پهناوري، ماه چنين روشن و خورشيد بدين نور افشاني و چرخ را كه چنين در گردش است و درياي روان را كه در جوش و خروش است نيافريدم مگر بهخاطر اين پنجگان؛ همانها كه در پوشينة آن سپهر، با هم شدهاند.
اين سخن را خدا ميگويد؟ كه در مركزيت كل “هستي” و “ناهستي” است و چهار قدرت متمايزش جبرائيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيلش در چهار سوي عرش عظمت عظيم او قرار دارند و قدرت پيش آمدن و انسجام با او را ندارند كه اگر ذرهاي فراپيش آيند آنچنان ذوب شوند كه ديگر نه اثري از آنان ماند و نه خبري.
– خدايا آري ميبينيم، درست است، ولي آنها كيانند؟ چه خوب است آنها را به نام بشناسيم.
– آنها:
فاطمه و پدرش، شوهرش و دو پسرش هستند.
فاطمه همان معرف اجلايي كه بايد آنهاي ديگر را به ميزان انتسابشان به او به فرشتگان معرفي نمود.
و جبرائيل لذت ميبرد. آرزو ميكند، كاش منهم ميتوانستم با آنها باشم.
هواي همسگالي با آن پنچگان مقدس و پالوده و لطيف را در سر ميپروراند. آيا من هم ميتوانم با آنها يكي باشم؟ و خدا ميگويد برو امتحان كن.
جبرائيل ميخواهد بيايد و خدا به او ميگويد: صبر كن ! هدية مرا هم براي آنان ببر !
و جبرائيل ميآيد. نه، با سرعت كشيده ميشود تا به نزديكشان ميرسد.
– سلام بر شما ! .. اي پيامبر خدا ! آيا به من هم رخصت هميگاني خودتان را ميدهي؟
– آري بيا تو هم با ما داخل شو!
بلي، نور آبي كم بود. بايد آن هم ميآمد و اضافه ميشد. و جبرائيل چنين قرائت ميكند:
« إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً »
– اي پيامبر! اين هدية خدا چونان سندي بر عصمت و طهارت شما اهل بيت است.
و اكنون منظومة انرژي و نور در بخش هستي جهان با هم و در هم، متمركز شدهاند، كه اگر اراده كنند جهان را از نو ميسازند. اما نه، آنها مقدساند. گر چه نور و انرژي لطيفاند، ليكن همه سرتاپا از اويند؛ او كه در راس هرم آفرينش است. پس فقط بايد تابش داد. بايد به عالم انرژي بخشيد. بايد همه جا را اشراق كرد. بايد هستي را نجات داد.
اين چه حالي است، اين چه تجربهاي است، اين چه فضايي است، آميختگي و اندماج پنجگان زميني با هم؛ و با يك انرژي و نور لاهوتي محضي كه افتخار باريابي دربار آنان را يافته است.
شش ضلع يك منشور. شش پهلوي يك تاس. شش سمت يك كعبه. و شش به نشانة شش. و خداوند در شش روز آفريد.
ولي با اين همه، فاطمه آن الگويي نيست كه بتواند يك زن مسلمان به او اقتدا كند زيرا تلقي او از فاطمه اين خواهد بود:
با چنين حسن و ملاحت اگر اينان بشرند
زاب و خاك دگر و شهر و ديار دگرند .
فاطمة لاهوتي يا فاطمة ناسوتي، كداميك؟
فاطمه در چنين تصويري رمزآلود، يك قديسة فراانسان است و قياس ديگران به او قياس مع الفارق است. چرا؟ زيرا فاطمه را در توصيف اوج تجربة عرفاني او تصوير نموديم؛ كه مقام فرايندي رشد و تكامل معنوي يك انسان است و اين اگر چه براي نشان دادن الگوي نمادي (فاطمة لاهوتي) خوب است؛ ليكن نميتواند الگوي عملياتي باشد، در حالي كه زن مسلمان بايد مراتب طي فرايندي او يعني الگوي عملي فاطمه (فاطمة ناسوتي) را دريابد تا خود در نهايت بتواند به شعاعي نزديك به الگوي نمادي فاطمه برسد؛ و چنان كه در روايت امام صادق (ع) خوانديم، حتي امام (ع) به مقام والاي تجربة عرفاني فاطمه، يعني آنچه فاطمه هم اكنون فاطمه است، اشاره نميكند؛ بلكه امام از صفت اكتسابي ايمان براي اقناع آن شخص كمك گرفته بود.
و اما تصوير فاطمه در جريان رشد عملياتي تجربه ديني او، يعني فاطمة ناسوتي:
فاطمة ناسوتي، شاخص ارتقاي زن مسلمان امروز
زن مسلمان تحصيلكردة امروز، شاخص ارزشي خود را از فاطمهاي ميگيرد كه علاوه بر نقش مادر و مربي بودن فرزندانش يك معلم براي زنان و حتي برخي از مردان صحابة پيامبر (ص) است و داراي كتابي ارزشمند به عنوان «صحيفه فاطمه» است كه امامان ما بدان مي نازند كه: نزد ما صحيفة فاطمه است . ميگويند فاطمه خود آن را از پيامبر گرفته و نوشته است و باز مي گويند حسن و حسين را به مسجد مي فرستاد تا مطالب رسول الله را برگيرند و به مادر منتقل كنند و او آنها را يادداشت كند ، و نيز گفته مي شود كه فاطمه اسرار نبوت را از پدر گرفته و به شوهر املا مي نمود و علي آنها را مكتوب ساخته است، باري هرچه باشد اين گوهر گرانبها، دختر رسول الله موجب سرآمدي فرزندانش در امت رسول گرديد و آنان را نسبت به علوم اولين و آخرين و آنچه تا روز قيامت واقع خواهد شد دانا گردانيد.
اضافه بر اين، فاطمه يك متكلم ديني است كه با ايراد خطبه در مسجد رسول الله حاق مطلب را در ارتباط با توحيد، نبوت و هدف بعثت براي بزرگان صحابه چنان بيان مي دارد كه گويي پيامبر سر از لحد برداشته به نطق پرداخته است.
زن امروز با مطالعه در سيرة پيامبر (ص) و خاندان پاكش نقش خود را به عنوان نيمي فعال از جامعهاي كه در آن زندگي مي كند باز يافته است زيرا مي بيند كه پيامبر به هنگام ازدواج فاطمه (س) با علي (ع) مسأله را به اعلان رضايت فاطمه موكول مي كند و تا از رضايت وي مطمئن نمي شود حتي به علي قول نمي دهد كه فاطمه را به ازدواج او در خواهد آورد. و اين امر ، يعني تا اين اندازه شخصيت دادن به زن نه تنها در فرهنگ جاهلي آن روز كه حتي در برخي از جوامع سنتي امروز ما نيز امري غريب و باور نكردني است . اصلاً دختر را چه رسد به اين كه روي حرف بزرگترها حرفي داشته باشد؟ و اين مشي پيامبر (ص) به معناي اعلان استقلال زن و اعتقاد به رشيد بودن و عاقله بودن او است؛ يعني زن در حد مصالح خود، خودش بايد تصميم بگيرد و حتي رئيس دين و شارع آن نيز در اين خصوص نميتواند ارادة خود را بر دخترش تحميل كند. لابد مي گوئيد آن دختر پيامبر بوده و حكمش جدا است؛ آري، اما نه به عنوان دختر پيامبر بودن فقط، بلكه به عنوان دختري كه در مكتب اسلام درس آموخته و عالمه شده است يعني آنچه فاطمه را حتي از ساير دختران پيامبر ممتاز ميگرداند همين فضل و كمالي است كه او از محضر پدر بزرگوارش آموخته و سرامد اقران زمان خويش گرديده است.
زن مسلمان امروز موقعيت خود را از فاطمه الهام مي گيرد كه با علي يك زوج اند؛ يعني يك طرف علي و طرف ديگر فاطمه قرار مي گيرد تا يك زوج مسلمان تشكيل يابد و اين به معناي عدل بودن زن در مقابل مرد است و اين معنا را از سيرة پيامبر (ص) مي گيرد كه پس از ازدواج آن دو، مسائل و كارهاي زندگي را متناسب با اقتضاي جنسيت هر يك بين آنان چنان تقسيم مي كند كه ذرهاي كم و بيش ندارد: كارهاي خشن بيروني از علي و كارهاي پر مشقت داخل خانه از فاطمه باشد. كارهاي خانه چيست؟ گندم يا جو يا ارزن را كه علي از بيرون تحصيل كرده است فاطمه بايد توسط آسياب دستي آرد كند، خمير بسازد، نان بپزد؛ از نهر يا چشمه يا آبانبار به وسيلة مشكي كه به دوش مي كشد آب بياورد و آب شرب و ريختن خانه را تأمين نمايد، چنان كه گفتهاند «علي روزي با تحسر فراوان به “ابن اعبد” گفت : دوست داري از فاطمه برايت بگويم؟ گفت بفرمائيد علي گفت آن قدر فاطمة عزيز پيامبر و من در زندگي خانوادگي ما آسياب گردانده بود كه دستش درشت گرديده بود و از بس با مشك آب كشيده بود گردن، شانه و سينة او را بند مشك خط انداخته بود » و از اين قبيل كارها كه امروز كمتر زني آن را در خانه بر عهده دارد. اينها به علاوه بر مسؤوليت پخت و پز و دوختن و وصله كردن لباس و نظافت خانه و سرپرستي فرزندان و تعليم و تربيت آنان بوده است.
وضعيت زندگي فاطمه درس آموز زن مسلمان است. او قانع است و از زندگي چيزي نمي خواهد به جز رستگاري خود و فرزندان و شوهرش هر چند در فقر زندگي كنند و حتي نان روز خود را نداشته باشند كه بهترين زنان عالم را در وضعيتي ديده است كه شوهرش براي تأمين نان روزانه شان ناچار مي شود چادر او را براي مقداري جو به رهن بگذارد تا از آن ناني به دست آيد و روز خود را بگذرانند.
زن امروز با مروري بر روش زندگي و شيوة سلوك شخصي فاطمه مي تواند هويت واقعي خود را در ارزش هاي حقيقي به جاي ارزش هاي موهوم باز يابد، آن گاه كه مي بيند فاطمه پردة نوي بر در خانة خود آويخته و زينت آلاتي از نقره به كار بسته است اما پدر از ديدن آنها در زندگي فاطمه كه بايد الگوي زنان عالم باشد مكدر مي شود و فاطمه آن را به فراست در مي يابد و بلافاصله آنها را در ميان همان پرده مي پيچد و به خدمت پدر مي فرستد كه هر طور مصلحت مي بينيد اينها را در راه خدا انفاق كنيد و وقتي پيامبر چنين چيزي را از فاطمه مي بيند تبسم مي كند و مي گويد حقيقتاً انتظار چنين چيزي را از فاطمه داشتم؛ به خوبي مي تواند دريابد كه زن گرچه جنس لطيف است و مظهر جاذبه ليكن آراستگي يك زن نيز مانند مرد بايد به جمال روح و زينت اخلاقي او باشد، چيزي كه هميشه از دستبرد ديگران مصون است نه مشتي فلز زرد و سرخ كه در معرض دستبرد طماعان قرار مي گيرد و فردا بر اندام يكي ديگر خودنمايي خواهد كرد.
آري جمال و زينت بايد چيزي باشد آميخته در شخصيت فرد نه آويخته بر اندام او.
از فاطمه مي آموزد كه زن اين موجود بهشتيوش را چه نيازي به نو نوار هاي دنيوي است تا خود را بدان ها بيارايد. از او مي آموزد كه در شب عروسي پيراهن زيباي نوش را به زن مستمندي مي دهد كه از بيساتري مينالد و او به خود ميگويد فاطمه! اگر مي خواهي چيزي ببخشايي همان چيزي باشد كه دوستش ميداري و خود با همان پيراهن قبلي به خانة بخت مي رود.
فاطمه درسآموز حضور در صحنة دفاع از حق و حقيقت
يك زن مسلمان در صحنة زندگي اجتماعي حضور فعال دارد و او اين درس را از فاطمه گرفته است كه برميخيزد و علي را نيز برميخيزاند و با گروهي از زنان مدينه به مسجد مي رود تا از طريق استدلال و منطق با آنان كه خود نيز به قوة استدلال بر اريكة خلافت نشستهاند به بحث و گفت و گو بنشيند و حق را و لو براي آيندگان هم كه شده است روشن نمايد.
او از قرآن براي آناني كه از حديث بر محروميت فاطمه از ارثش، حكم كردهاند دليل ميآورد كه چگونه سليمان از پدرش ارث مي برد ولي فاطمه نبايد ارث ببرد؟ و آنان را مجال پاسخ او نمي ماند.
و از او كه ديگر بار وقتي وضعيت علي را در مخاطرة جدي مي بيند بلافاصله پشت سر علي و همراه زنان هاشمي به سمت مسجد حركت مي كند و رو به مهاجمان فرياد مي كشد: دست از سر پسرعمويم علي برداريد و گر نه، به خدايي كه پدرم محمد (ص) را به پيامبري مبعوث كرده اگر رهايش نكنيد مو را پريشان و پيراهن رسول الله را به سر مي كنم و به خدا شيون مي كنم، و اين را يقين بدانيد كه هرگز شيرخوار ناقه صالح از من و دو فرزندم نزد خدا گراميتر نبوده است.
و چون فاطمه در صحنة سياست و مبارزه
از او شيوة مبارزه و شركت در امور سياسي ميآموزد كه با فراست و تيزبيني تمام، اخبار مشركان را به پدر ميرسانيد و او را از مكر و دسيسه هاي آنان آگاه مي نمود و همه جا چون سايه به دنبال پدر بود و آزار مشركان را از او دفع مي كرد و رنگ غم و تنهايي را از چهرة او مي زدود. او كه مثل يك مرد همه جا به ياري پدر مي شتافت چه آن گاه كه در مكه بود و مشركان خار و سنگ و شكمبة شتر بر سرش مي ريختند و چه آنگاه كه در مدينه به جنگ مي رفت و مجروح مي شد.
نتيجهگيري
تغيير سرنوشت زن مسلمان از محدوديتهاي گوناگوني كه او را در بر گفته بودند به استقلال نسبياي كه هم اكنون يافته است جزئي از سرنوشت كل جامعة اسلامي است كه مهمترين عامل توفيق آن، همانا آگاهي و دانايي نسبت به حقوق خود و آشنايي با تعاليم زندگي بخش اسلام است.
زن مسلمان از طريق الگوگيري از فاطمه، زن نمونة اسلام به چنين آگاهيهايي دست يافت؛ چه آن كه فاطمه يك الگوي رفتاري كامل و جامعي است كه در تمام زمينهها رفتارش درسآموز زن مسلمان است.
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (1):
بستن فرم