🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 قصهءبیستم ماه صیام

(ثبت: 266314) آذر 25, 1402 

قصه بيستم‌ ماه‌ صيام‌

قصّه‌اي‌ بود عجيب‌،
ماجرايي‌، چونان‌ افسانه‌،
داستاني‌ چه شگرف‌ !
روح‌ پژمرده‌، دل‌ افسرده‌، و تن‌ هم‌ خسته‌،
لب‌ ز نوشيدن‌ و خوردن‌ بسته‌ ؛
و دهان‌ باز و زبان‌ خشكيده‌ ؛
همچنان‌ امّا من‌
در تكاپوي‌ زمان‌،
جنب‌ و جوشي‌ دارم‌
هلهل‌ و له‌له‌ زنان‌
چه‌ خروشي‌ دارم‌؟
########
روزگاري‌ است‌ دراز
كه‌ به‌ دنبال‌ يكي‌ كان‌ بزرگ‌،
با تلاشي‌ نستوه‌،
رو به‌ هر سوي‌ روان‌
و به‌ هر سوي‌، دوان‌!
كند و كاوي‌ دارم‌،
جستجويي‌ دارم‌!

در دل‌ جنگل‌ انبوه‌ و سياه‌،
كوه‌ سبزي‌ به‌ نظر مي‌ آمد
و من‌ خسته‌ بر آن‌ قلّه‌ سبز،
چُست‌، بالا رفتم‌
هر طرف‌، مي‌ گشتم‌
بي‌ هراس‌ و تشويش‌
فارغ‌ از انديشه‌
دور، از فكر بد و واهمه‌ حادثه‌ها
بي‌ خبر از بد تقدير و قضا؛
پاي‌ من‌ خورد به‌ سنگ‌
و فرو غلتيدم‌
تابه‌ قعر درّه‌! !
و از آن‌ واقعه‌ پايم‌ بشكست‌
دست‌ من‌ نيز، شكست‌..

اينك‌ آن‌ دست‌ توانا و قوي‌
بسته‌ بر گردن‌ من‌ مي‌باشد
گردنم‌ باركش‌
دست‌ بشكسته‌ من‌ مي‌باشد!
و عصايي‌ دارم‌
كه‌ در اين‌ گوشه‌ تنهايي‌ من‌
همه‌ جا همدم‌ من‌ مي‌باشد:
آه‌.. زآن‌ حادثه‌ بدهنجار!!

خانه‌ ام‌ جايگه‌ افعي‌ هاست‌
و در آن‌، حلقه‌ زده‌،
اژدهايي‌ كه‌ به‌ رنگ‌ خاك‌ است‌
سر برآورده‌ از آن‌،
افعي‌ يي‌ تيره‌ چو شبهاي‌ محاق‌
رو به‌ من‌ نعره‌ كشان‌، شعله‌ فشان‌
آه‌. .كه‌ من‌ از او چقَدَر مي‌ترسم‌!
و به‌ خود مي‌گويم‌
خانه‌ را ترك‌ كنم‌
به‌ كجا روي‌ نهم‌ ؟
چاره‌ اي‌ نيست‌ به‌ جز سوزش‌ و ساز!
* * *
دُر غلطان‌ به‌ صدف‌، پنهان‌ است‌
بهتر آن‌ است‌ كه‌ پنهان‌ باشد!
قطعه‌ هاي‌ ياقوت‌،
بسته‌ بر مخمل‌ سبز،
از تماشاي‌ شما پنهان‌ است‌
بِه‌ كه‌ پنهان‌ باشد
دانه‌ مرواريد،
روشن‌ و صاف‌ و درشت‌،
در دل‌ حُقّه‌ به‌ گنجينه‌ من‌
دور، از چشم‌ شماست‌!
برگه‌ هاي‌ زر ناب‌
ليك‌ زآن‌ سوي‌ دگر،
در نظرگاه‌ شماست‌..
و چه‌ دانيد شما ؟
كاينهمه‌ چيست‌، چه‌ مي‌ ارزد و كو؟؟؟
مردكي‌ بي‌ پا، دست‌
گوشه‌اي‌ كِز كرده‌،
در كناري‌ شده‌ در خويش‌، فرو! !

اينك‌ اينجا است‌ همان‌ باغ‌ بزرگ‌
باغ‌ سبزي‌ است‌، شگرف‌
و درختاني‌ چند
و من‌ آن‌ گنجشكم‌
كه‌ ندانم‌ چه‌ كنم‌؛
ياكجا پر بكشم‌ ؟
مي‌پرم‌ از روي‌ يك‌ شاخه‌ به‌ شاخي‌ ديگر
تا دگرباره‌ چه‌ آيد ز قضا!

اندر اين‌ باغ‌ بزرگ‌
و درين‌ گوشه‌ دِنج‌
كلبه‌ اي‌ هست‌ و درآن‌، هرچه‌ كتاب‌
و مرا امكاني‌ است‌
تا در آنها به‌ تورّق‌ خيزم‌
با عصايي‌ به‌ بغل‌،
و حمايل‌ دستي‌.

هر كتابي‌ ز زماني‌ و كسي‌
يا كساني‌ خبري‌ باز دهد ؛
ليك‌، افسوس‌ كه‌ آن‌ نامه‌ پارينه‌ نگار
مبهم‌ و تاريك‌ است‌ ؛
قصّه‌ گويي‌ مي‌گفت‌:
*روزگاراني‌ بس‌ دور
ميرِ بنويس‌، قلم‌را چو كشيد
تا كه‌ تحرير كند
ثبت‌، در دفتر خود قصّه‌ نخجير كند
پاي‌ او خورد به‌ناگه‌ به‌ دوات‌
و روي‌ صفحه‌ نگون‌ گشت‌، دوات‌ ؛
* مادري‌ جامه‌ چو قرمز، مي‌كرد
كودكش‌ بي‌خبر مادر خود،
برگها زان‌ نامه‌،
كرده‌ در ديك‌، فرو!
* كودكي‌ بازيگوش‌،
در كنار جويي‌،
برگهاي‌ دگري‌ را از آن‌،
با سر چوبك‌ خود،
به‌ لجن‌، كرد فرو!
* در شب‌ ديجوري‌،
مرد سرمازده‌ از راه‌ رسيد،
برگهاي‌ دگري‌ را، هم‌ او
بهر گرمايش‌ خود، ريخت‌ به‌ دامان‌ اجاغ‌
و بدينسان‌، بخشي‌
نيز ازين‌ نامه‌ ما،
گشت‌ قرباني‌ طغيان‌ اجاغ‌!
* برگهاي‌ دگري‌ زين‌ نامه‌
زير باران‌، به‌ تمنّاي‌ بهار،
جلوي‌ چشم‌ درختان‌ كُنار!
خورده باران‌ ‌، همگي‌ خيس‌ شده‌
* برگهاي‌ دگري‌ را از آن‌،
باد توفنده‌ چو از راه‌، رسيد،
برد با خويش‌، به‌ تاراج‌ زمان‌

آري‌ آري‌ ياران‌!
من‌ در اينجا، تنها
با چنين‌ نامه‌ گنگي‌ به‌تورّق‌ هستم‌
تاازين‌ هيچستان‌!
استخواني‌، بيلي‌،
بلكه‌ از تيره‌ اين‌ قوم‌، بجويم‌ در آن‌
و كنون‌ مي‌بينم‌
كه‌ از آن‌ نامه‌ بسيار بزرگ‌
از بد حادثه‌ ها، واقعه‌ ها
جملاتي‌ اندك‌،
كلماتي‌ كوتاه‌،
واژگاني‌ مبهم‌،
ناقص‌ و نامفهوم‌
جان‌ بدر برده‌ كه‌ نقّالان‌ را
مايه‌ اي‌ هست‌، فقط‌
تاكه‌ افسانه‌ كنند!

داستانهاي‌ پريشان‌ دگر
از خدايان‌ به‌سلامت‌ مانده‌
از خدايان‌ اولمپوس‌ و زئوس‌
وز كيومرث‌ و ز مهري‌، مهران‌
وز ديوان‌ وز غولان‌ سه‌ سر
وز فر ايزدي‌ و آهورا
وز اهريمن‌ و تشتر، ميترا
مانده برجا اما
تا كه‌ هركولان‌ را
فرصت‌ و شانس‌، اگر دست‌ دهد
در تماشاگه‌ عيش‌ شاهان‌،
به‌تمنّاي‌ دل‌ سوگليان‌ با آنان‌
پنجه‌اي‌ نرم‌ كنند ،
و من‌ از دور تماشاچي‌ آن
در دل‌ باغ‌ بزرگ‌،
در سركوه‌ بلند.

21/ 1 / 1356 ‌. مشهد.

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    آذر 26, 1402

    سلام حضرت پژوهنده

    هنگامی که شعر شما را می خواندم سخت نگران شدم و چون به پایانش رسیدم و تاریخ آن را بهار 1356 دیدم خدا شکر کردم که خطر از وجود مبارک گذشته است.

    در پناه خدا شاد و سلامت باشید و هماره سبز 🌱👌👌👌👌👌👌🌱

    • تشکر استاد، اما اینها بوم زیست نگاری خودم به زبان‌رمزی افسانه بود که در آن موقعیت خفقان ستمشاهی به غیر آن امکان نداشت.
      کوه سبز روبرو باغ آرمانی مدینه فاضله ای بود که ما برای ایجاد آن تلاش میکردیم، و سنگی که پایم به آن خورد و فرو غلتیدم لو خوردن ما و گرفتاری ما و تنها شدن من بود و قس الی آخره. شادکام باشید سپاس از حضورتان😍

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا