🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
زندانیِ چشمانِ توأم
حصارِ مژگانت , مرا به شبِ یلدا می خواند
و حولِ مردمِ چشمت , طوافی دائم دارم
آنگاه که با شبنمِ مهرت , وضویِ حضور می گیرم
در عرفاتِ با تو بودن , هبوط می کنم
و در مشعرِ شورت
تا طلوعِ سحر , میقات می بندم
در مِنا به مدینه ی فاضله چشم می گشایم
به شهرِ شدنها
شهرِ فطرتها
شهرِ زیستن متعالی
شهر ِحیات طیبه
……
اینجا کویر خوبیهاست
برهوت شُدنهاست
فصل خواب و خور
تابستانِ عطشِ نفس
پاییزِ ارزشها
زمستانِ سکوت و سرما
و بهارِ خواستن های زمینی.
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (4):
بستن فرم