🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اینطوری شد که…..

(ثبت: 8044) خرداد 30, 1397 
اینطوری شد که…..

از دوران ابتدایی به شعر و حفظ کردن آن علاقه داشتم.شعر را می فهمیدم و از آن لذت می بردم.سال پنجم ابتدایی (سال تحصیلی 66-67) یکی از همکلاسی هایم شروع به شعر گفتن کرد و در مدتی کوتاه به قدری پیشرفت کرد که حتی موضوعات انشاء را هم به صورت شعر در می آورد و سر کلاس می خواند علاقه ی شخصی به شعر و تشویق هایی که معلممان از او به عمل می آورد من را هم مشتاق شعر گفتن می کرد ولی هرچه سعی می کردم نمی شد.بعد ها هرچه بزرگتر می شدم و بیشتر شعر شاعرانی چون حافظ مولوی سعدی و پروین اعتصامی را می خواندم آرزوی شعر گفتن در من بزرگ تر می شد ولی سعیم نتیجه ای در بر نداشت. انگار معانی و مفاهیم ذهن من در پشت دیواری بلند قرار داشتند که باید برای تبدیل شدن به شعر از آن دیوار بدون نردبانی بالا می رفتند و این غیر ممکن بود و سعی من برای شعر گفتن همیشه بی حاصل بود. البته نور امید در دلم روشن بود تا اینکه در نوروز سال 88 ملاقات با پیر مردی شاعر آن نور امید را به کلی خاموش کرد!!!!!خلاصه ی مطلب این که در یک مهمانی پیرمردی را دیدم که باسوادی بسیار کم شعرهای آتشینی سروده بود و استعداد عجیبی در شعر داشت با دیدن او به این نتیجه رسیدم که شعر موهبتی الهی و درونی می باشد و هر کسی از این موهبت برخوردار نیست.بنابر این سودای شاعر شدن را برای همیشه از سر بیرون کردم و هر جا دیگر صحبتی از شعر گفتن می شد همین داستان را برای دیگران تعریف می کردم و نتیجه می گرفتم که شعر باید از درون بجوشد.این فکر درون من جا افتاده بود تا اینکه در سال 91 با اخوی آقا محسن که یکی دوسالی بود شعر می گفت و در سایت شعر نو هم عضو شده بود دوباره صحبت از شعر شد و در بین بحث ایشان به من گفت که دو نوع شعر جوششی و کوششی داریم و از من خواست تا از روش کوششی وارد شعر گغتن شوم ولی من دوباره داستان آن پیرمرد را برایش تعریف کردم و گفتم شعر گفتن کار من نیست.هر چند آشنایی با مقوله ی شهر جوششی کور سوی امیدی در دلم روشن کرد.این گذشت تا اینکه چند ماه بعد گاهی احساس می کردم بی خود و بی جهت ذهنم بیت هایی را می خواهد تراوش کند.چند وقتی به این صورت گذشت تا این که شبی که ساعت از 12 هم گذشته بود و خوابم هم نمی برد جوشش شعر را درون خودم احساس کردم و در نهایت غزلی برای یک شخصیت معنوی معاصر که خیلی به او اردت دارم سرودم که البته دستم تا ساعت 2 نیمه شب بند آن بود.بعد هم با خوشحالی آن را برای آقا محسن که آن موقع در قم ساکن بود اس ام اس کردم.فردا شب ایشان پیامی با تشویقی حسابی برایم فرستاد.آن شب دوباره از ساعت 12 به بعد طبعم جاری شد و شعر دیگری سرودم و همچنین شب سوم.آقامحسن با دیدن شعرهایم از من دعوت کرد که در سایت شعر نو عضو شوم ولی من که خود را شاعر نمی دانستم (و البته هنوز هم نمی دانم) در ابتدا قبول نکردم جون خودم را در این حد نمی دیدم و از طرفی هم می ترسیدم خودم را که تازه وارد این عرصه شده بودم به دیگران عرضه کنم و دائم حواله به بعد می کردم تا این که ایشان خودش بعد از چند روزی وارد عمل شد و علاوه بر ثبت نام من یکی از همان شعرهای اولیه ام را وارد سایت کرد و بنده را در  کار انجام شده قرار داد و تا آمدم بجنبم دیده شعرم توسط چند نفر خوانده شده و مورد تشویق قرار گرفته ام و البته آن تشویق های مهربانانه و از روی تعارف را باور کردم و شدم یکی از اعضای سایت شعر نو و بقیه ی ماجرا……
با تشکر از حوصله ی دوستان

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (3):

نظرها
  1. ف رستم زاده

    خرداد 30, 1397

    سلام و عرض ادب

    خیلی جالب و خواندنی بود

    براتون آرزوی موفقیت روزافزون رو دارم.

    • سلام

      ممنونم از حضور و توجهتان

      خوش آمدید

      • مهر 11, 1399

        سلام.خوشحالم که ازالان شمارا شاعری بابقیه خوبی هایتان می شناسم

  2. علی رفیعی

    خرداد 31, 1397

    سلام و عرض ادب استاد علیخانی عزیز

    درپناه خداوندمنان همچنان موفق و پیروز باشید

  3. Z .M

    تیر 19, 1397

    درود برشما جناب علیخانی گران ارج

    بسیار عالی و جالب بود

    در پناه حق

  4. فاطمه

    اردیبهشت 11, 1400

    درود بر شما استاد گرامی منم خیلی دوست دارم شعر بگویم ولی هرچه به ذهنم فشار میارم نمی توانم شعر بگویم.

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا