🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شمعِ من سوخت که امشب خود تو آواری
چه کسی جز تو تواند شکند دیواری ؟
شمع و پروانه و تو چون غزلی ناگفته
تو همان لاله ی سرخی که به خونش خفته
شرم دارد نگهم پرتو عشقت بکجاست
منزلت هرچه که باشد صبح امید آنجاست
آتش از سرخی قلبت چون زمستان سرد است
چه بگویم که ز هجرت شهر ما پُر درد است
سوخت پروانه و بی حاشیه خاکش کردند
کوچه ای شاید از این شهر بنامش کردند
شهر ِبی تو شهر ِآوار و غم و خاموشی ست
هر کجا رو بنهم چشم جهان بی نوریست
آب و آتش ز ازل قصه ی دیرین دارند
گاه تو , گاه پیمبر سوز شیرین دارند
من که سردم توبمان شهر ز تو گرم شود
کاش امشب همه آوار جهان نرم شود
سروده ی بسیار زیبای مطهره جان برای شهدای آتش نشان.
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
فروردین 6, 1402
شمع و پروانه و تو چون غزلی ناگفته
تو همان لاله ی سرخی که به خونش خفته 😭
در ودهایم پاک نثارتان 🌺
استاد گرامی . شاعر مردمی سروده ات میماند
چون نامت 🌺🌺
پاسخ
مرداد 5, 1402
هزاران سلام و سپاس گرانمهر
پاسخ
فروردین 6, 1402
سلام و درود
روان شان شاد و میهمان لطف پروردگار
پاسخ
مرداد 5, 1402
سپاس از توجهتان گرانقدر
پاسخ
بستن فرم