🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آرامِ جان…

(ثبت: 218692) آذر 11, 1398 

‌«به نام خدا»

با جهانی غَم، میانِ مَردُمان خندیده ام…
خونِ دل خوردم ولی در هَر زمان خندیده ام

در خَفا هر شب اگر مِهمانِ چشمم اشک بود…
صبحِ فردا باز، در حَدِ توان خندیده ام

بی وفایان بی امان با من جفا کردند و من…
بر جفایِ بی وفایان بی امان، خندیده ام!

حال من را دید هر کس… گفت؛ او دیوانه است!
چون به جایِ شِکوِه کردن از جهان، خندیده ام!

دیگران از بَختِ بد گفتند و از دُنیایِ دون…
من ولی بی اختیار از جَبرِ آن خندیده ام!

بس که در کشف و شُهودم نکته ها مجهول ماند…
بر هرآنکس خواند خود را «نکته دان» خندیده ام

سرنوشتم قصه ای تلخ است، اما بارها…
با مُرورِ تازه یِ… این داستان خندیده ام

بی سبب هرگز نخندیدم به «غَم ها» دوستان…
با «خدا»… با یادِ آن؛ «آرامِ جان»، خندیده ام.

«مهران اسدپور»