🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 آری اینچنین است برادر 1

(ثبت: 217840) آذر 10, 1398 

ما که جدی نمی گیریم
اشكاي مادرائي كه ,
دسته گلهاشون تو صحرا خشك شدن
و نگاه گلها رو
تو قابِ عكسا می بينن

ما كه جدّي نمي گيريم
نگاهِ مردم كم پول و
كه نظمِ ميوه ها رو
رو طبق ها مي بينن
و تصاويري كه از رنگاي زيباي هلوها
توي ذهنا مي كشن

ما كه جدي نمي گيريم
سقف سوراخِ خونه
صداي شِر شِر آب از لبِ بوم
كه تويِ جايي بنامِ حياطِ منزلِ مسكوني
داره آب مي ريزه
فضاي سبزِ خونه
كه پُر از خار و خسِ
انگار از اين هوا هم
دائم داره خاک می ريزه

تو نگاهِ مادرا رو باز نگاه كن
تا بلنداي نگاهو خوب ببيني
و به دستاي ضخيم باباها بازم نگاه كن
تا شايد از زير آستيناي وصله دارِ بابا
پينه هاي دستاشو بازم ببيني

دستاي رفتگر پير رو نگاه كن
كه با جاروهاي خستش
قد و بالاي خيابونهاي شهر و مي تكونه
و هزار بار كاغذائي كه ما ريختيم
با تمام پوست ِميوه ها كه خورديم
جارو كرده

ما كه جدي نمي گيريم
كارگري كه با لباسِ كارِ پارش
به كنارِ ساختمونِ سنگيِ ما تكه كرده
و نمي دونيم كه دستايِ نجيبش
آجراي سقفِ خونه هاي مارو بالا كرده
و هميشه خستگي هاي زيادي رو
به جونش مي خريده

ما كه جدي نمي گيريم
نگاهِ منتظر پيرِ زنائی
كه كنار يه خيابون , تنها موندن
بچه هاي پايين شهر
كه تو تن پوشِ پُر از وصله هاشون
بي غذا موندن

ما كه جدي نمي گيريم
سقفاي ريخته ی خونه هاي پس كوچه هامونو
كفشاي بزرگ تو پايِ بچه هاي شهرا مونو
شلوار بي رنگ به پاي جَوُناي كوچَمونو
چادراي رنگ پريده به َسرِ دخترا مونو

ما كه جدي نمي گيريم
آه سردِ پيرِ مردي كه با دستاي خالي وارد خونشون ميشه
و حرارتي كه از تنور احساس مي بينه
و خجالتي كه از بزرگ و كوچيك مي كشه
مي ره تا تو دوداي سيگارِ ارزون گُم كنه
تمامِ خاطره هائي كه ديگه گرون شده

زناي همسايه روي پله ها
سبزيها شونو با هم پاك مي كنن
قصه ی قديم قديما مي گن و
غمها رو با خنده حلوا مي كنن

خنده هايِ تلخِ اين همسايه هاست
كه با پوزخند به همه سير شده ها پيغام ميدن
از همين كوچه ی تاريك مي گذرن
چراغائي كه تو شبها نور ميدن

اون روزا وقتي آب از جوب تو كوچه ولو مي شد
چون خونه ها مون تو گود بود واردِ خونه مي شد
ديواراي خيس كوچه هميشه يادِمونه
سقفاي سوراخ خونه ها بازم يادِمونه

توپ سوراخي كه باد از بالا ها آورده بود
عصرا توي اين كوچه شاديِ بچه ها مي شد
وقتي هم كه مدتي توپ نمي اومد اين ورا
يا الك دو لك يا گُرگَم به هوا بازي مي شد

بچه ها اگر تو اين کوچه بياين
يادتون مياد شباي جبهه رو
شباي تاريك و تنهائي و خشم
اشكهاي ريخته تو اين خاكريزارو
اَگه دستمالِ غذائي هم دارين
زود بدين تا دير نشه پروازتون
پيش سفره هاي رنگين نشينيد
شبا يادتون نره گشنگي تون

توي روزهاي پُر از تشنگي مون
يادِ استخراي شهرا اُفتاديم
لبِ كرتاي پُراز نيزار و خار
تشنه يادِ رودِ پرآب اُفتاديم

وقتي كه قمقمه ها از تشنگي مي افتادند
يادِ تشنگيِ يارانِ حسين زنده مي شد
حَنجَر و گلوي بچه ها ديگه خشك شده بود
خونِ حنجر حسين و بچه هاش تازه مي شد

رو لباي بچه ها
جاي خنده مي شِكُفت
نغمه ی نيايش و سوزِ عطش
چهرشون از تشنگي سپيد مي شد
مثلِ ماهِ شبِ چارده توي دشت

دستا شون رمق نداشت تا برداره
قمقمه هاي خالي رو از زمين
شايدهم اگركمي آب مي رسيد
نمي خوردن مي رهيدن از كمين

ما كه جدي نمي گيريم
خونه هايي كه برايِ ديدنش
سر رو تا زانو بايد خَم ببيني
با گذشت از توي كوچه هاي دالون دالونش
ديواراي خونه رو , هميشه با نم ببيني
دنبال كليد زنگ بِگردي تا گُم نكني
ردِ جاده هاي تاريك شباي جبهه رو
وقتي كه با سنگِ كوچيك در زدي تو تاريكي
ميشنوي هِق هِق بچه هاي اين خاكريزارو

صداي صاحب خونه از پشت دَر , دَرمي زنه
مي گه اي بي درداي اين زمونه
از همين كوچه ی تاريك و نمور روشن مي شه
كوره راههايي كه فردا پيشتون باريك مي شه

كوچه هايي كه پُر از خار و خَسِ
خونه هايي كه با كاهگِل اطاقاشون قفسه
ديوارش خيس شده از نعمت بارون خدا
سقفاشون از نبود اندود و قير مُخمّصِه

شب عيدا كه مي شه
بوي سرخ كرده ی ماهي تو هوا فراونه
بچه ها با شادي شون دنبالِ توپا مي دون
شايد امشب يه كسي
ظرف غذايي بياره تو اين خونه

ما كه جدي نمي گيريم
اضطراب جسم لاغرِ كسي رو
كه با درداي نداشتن و نخوردن
لباسِ عمرِ خودش رو پاره كرده
براي درمون زخم كهنه ی چند ساله هاشون
غيرت تمام نامرداي شهرو جارو كرده
ما که جدّی نمی گيريم…………

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا